سکوت تا سقوط
... متاسفانه فعلا هیج کاری نمیشه کرد فقط باید صبر کنید تا جواب استعلام از پزشکقانونی و بیمارستانها و سایر مراکز ذیربط برسه و محرز بشه دخترتون گم شده، کار تحقیقاتی و بررسی رو شروع می کنیم...
«از متن کتاب»
خشت اول
اکنون زنی هستم تنها در آستانه فصل دیگری از زندگی.
به قول فروغ:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را به پوست کشیده شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند و کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است.
امانت عشق
... از چیزی که میشنیدم حیرت کرده بودم او... آبرو؟ نخستین بار در عمرم سیلی به این محکمی میخوردم. البته در مقابل حماقتی که در ازدواج با او انجام داده بودم این سیلی چیز زیادی نبود. با همان یک سیلی ترسم از بین رفته بود و نفرت از او به من شهامت میداد. با خشم فریاد زدم: «هرزه، ولگرد
آشغال... ...
روزهای بیخاطره
من درس زندگی را نه در کلاسهای مدرسه که در کوران مشکلات آموختهام جایی که نمره قبولیاش آسان نیست. این رسم بزرگ شدن است...
مهر باران
با آرامشی دلچسب سرم را به دسته مبل تکیه دادم و چشمانم را بستم و به این جمله زیبا فکر کردم، آخر همه چیز خوب و زیباست پس اگر چیزی خوب نیست یعنی اینکه... هنوز آخرش نیست.