هنگامی که کافکا برای دومین بار به ریوا سفر میکند، یعنی چند سال پیش از آنکه اولین نسخه «گراکوس شکارچی» را بنویسد، با خانم فلیسه بائر نامزد شده بود. به عقیده بسیاری از منتقدان، این داستان با جریان نامزدی او ارتباط تنگاتنگی دارد.
۴۲ رمان
آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار میآیند.
مشهورترین آثار کافکا داستان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر (Das Schloß) هستند. به فضاهای داستانی که موقعیتهای پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقعگرایانه توصیف میکنند ـ فضاهایی که در داستانهای کافکا زیاد پیش میآیند ـ کافکایی میگویند.
کافکا در یک خانوادهٔ آلمانیزبان ...
مسخ
رساترین تعریفی که میتوانیم از هنر به دست دهیم این است: زیبایی به اضافه دریغ. هر جا زیبایی هست، دریغ هم هست، به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فناست. زیبایی همیشه میمیرد، وقتی ماده بمیرد، رفتار هم میمیرد، وقتی فرد بمیرد، جهان هم میمیرد. اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشره شناسانه بداند، به ...
پندهای سورائو
در این کتاب، یادداشتهای فلسفی کافکا، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، برای نخستین بار در یک مجلد، همراه با مقدمه و موخره روبرتو کالاسو، نویسنده صاحب نام منتشر شده است. فرانتس کافکا از سپتامبر سال 1917 تا آوریل سال 1918، به علت ابتلا به سل، 8 ماه در خانه خواهرش در سورائو زندگی کرد. بیماری برکاتی برایش به همراه ...
مسخ
یک روز صبح، همین که گره گوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهای تمام عیار عجیبی تبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای مانند دارد که رویش را رگههایی به شکل کمان تقسیمبندی کرده است...
مسخ و داستانهای دیگر
رساترین تعریفی که میتوانیم از هنر به دست دهیم این است: زیبایی به اضافه دریغ. هر جا زیبایی هست، دریغ هم هست، به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فناست. زیبایی همیشه میمیرد، وقتی ماده بمیرد، رفتار هم میمیرد، وقتی فرد بمیرد، جهان هم میمیرد. اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشره شناسانه بداند، به ...
دیوار
توم بیآنکه به من نگاه کند دستم را گرفت.
‹‹پابلو من از خودم میپرسم... از خودم میپرسم آیا راست است که آدم نیست و نابود میشود؟››
من دستم را بیرون کشیدم و گفتم:‹‹کثافتمآب. میان پایت را نگاه کن.››
به قدر یک حوضچه آب بین پاهایش بود و قطرهها از شلوارش میچکید.
به حال وحشتزده گفت: این چیست؟
گفتم تو شلوارت شاشیدی.
از جا در رفت و ...