گوهر یکدانه
همانطور که ایستاده و محو تماشایش شده بودم، یک آن احساس کردم که چشمانش در حال باز شدن است. نفسم بند آمد. نگاهش به یکباره هشیار شد. قلبم از حرکت باز ایستاد.
برای یک دقیقه هردو محو یکدیگر شدیم. من و پدرم هردو زبانمان بند آمده بود فقط به یکدیگر خیره شده بودیم. اول پدرم دهانش را باز کرد تا چیزی ...
شبهای گراند هتل
بعضی میگفتند او آدمی گوشهگیر و منزوی است که دوست دارد گوشهای خلوت بنشیند و بنویسد. چند نفری هم میدانستند کیفش خالی است و چون به سلامت روان او شک کرده بودند به دیگران گفته بودند از لحاظ عقلی مشکل دارد و گاهی دیدهاند که زیر لب با خودش حرف میزند.
مانلی
حضور شاهرخ که برای برداشتن موتورش به حیاط آمد سبب شد آسیه خانم از من فاصله بگیرد. شاهرخ موتورش را از حیاط بیرون آورد و آن را روشن کرد. از من خواست سوار شوم. در حالی که اضطراب سراسر وجودم را میلرزاند ترک موتورش نشستم. در آخرین لحظه باز هم به او التماس کردم.
طاووس
زیبا چیزی را که میبایست بفهمد دیگر فهمیده بود. هنوز هم مات زده بود و فکرش درهم و برهم. به اتاق خو رفت و روبروی پنجره ایستاد. مزهای تلخ در دهانش بود و اضطرابی دردناک توی رودههایش میچرخید. هنوز هم به آنچه دیده بود باور نداشت. آخر چطور ممکن بود؟ عاملی و این غلطها. شوهری که فکر میکرد مثل موم ...
خیاطخانه ایران خانوم
از توی خیاط خانه صدای یکنواخت و مقطع قر و قر چرخ میآمد. صدا ی جر خوردن پارچه، صدای بالا پایین رفتن تاقههای پارچه، صدای خش خش بستههای نایلون، صدای یک مشت حرکتهای عجول دستهایی که همه سرگرم بریدن، دوختن و بسته بندی لباس عروس بودند که بعد از دوخته شدن، این طرف و آن طرف، به چوبرختیها ردیف میشد، ...