عشق در سالهای مشروطه
این کتاب یک رمان است. خانم جان، مادربزرگِ مهراعظم دختری جوان و زیبا که از درد لاعلاجی رنج میبرد و پزشکان جوابش کردهاند، خاطرات زندگی پرفراز و نشیب خود را از سن پنج سالگی به بعد برای نوهاش بازگو میکند. حوادث این داستان براساس واقعیت نوشته شده و مربوط به دوران مبارزات مشروطهخواهان است.
شبهای گراند هتل
بعضی میگفتند او آدمی گوشهگیر و منزوی است که دوست دارد گوشهای خلوت بنشیند و بنویسد. چند نفری هم میدانستند کیفش خالی است و چون به سلامت روان او شک کرده بودند به دیگران گفته بودند از لحاظ عقلی مشکل دارد و گاهی دیدهاند که زیر لب با خودش حرف میزند.
از مکتبخانه تا مونترآل
در این کتاب خاطرات تلخ و شیرین و طنز دختری را میخوانید که مسیر ماجراهای زندگی او از شیراز شروع شد و دست تقدیر او را به مونترال کانادا کشاند:
دیگر چیزی به عید نمانده و این در حالی بود که بگیر و ببندهای کشف حجاب همچنان ادامه داشت. برای همین هم نوروز آن سال با بیرونقی برگزار شد و ...
مانلی
حضور شاهرخ که برای برداشتن موتورش به حیاط آمد سبب شد آسیه خانم از من فاصله بگیرد. شاهرخ موتورش را از حیاط بیرون آورد و آن را روشن کرد. از من خواست سوار شوم. در حالی که اضطراب سراسر وجودم را میلرزاند ترک موتورش نشستم. در آخرین لحظه باز هم به او التماس کردم.
با ماه در آواز
با آنکه در نهایت مایل نبودم حریم خصوصی این خانم هنرمنند آزاد اندیش و شاید سرکش را در برابر چشمها به نمایش بگذارم، اما دلم نیامد به همین سادگی بگذارم فراموش شود. برای همین بار دیگر او را از میان گرد و غبار روزهای گذشته بیرون کشیدم. از کودکیاش نوشتم، همانطور که بود، یتیم خردسالی محروم از سایه پدر و ...