در این کتاب خاطرات تلخ و شیرین و طنز دختری را میخوانید که مسیر ماجراهای زندگی او از شیراز شروع شد و دست تقدیر او را به مونترال کانادا کشاند: دیگر چیزی به عید نمانده و این در حالی بود که بگیر و ببندهای کشف حجاب همچنان ادامه داشت. برای همین هم نوروز آن سال با بیرونقی برگزار شد و از همه بدتر وقتی فهمیدم پدرم چه تصمیمی گرفته است، آه از نهادم بلند شد. به خاطر اشتباهی که کرده بودم...