رمان زندگی واقعی آلخاندرو مایتا، حرکت سیال و پر افتوخیز و چند لایهای است از زندگی مردم عادی، اعضای گروههای سیاسی مبارز، دولتمردان، هنرمندان و. . . در 1 کشور آمریکای لاتین، با همه پیچیدگی و ویژگیهای کشورهای توسعه نیافته و مردم آن.
۲۱ رمان
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار اهل پرو است. یوسا یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریکای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است. ماریو بارگاس یوسا بیست ساله بود که اولین داستانش منتشر شد؛ داستان کوتاهی بود به اسم «سر دسته ها» که در یکی از نشریات پایتخت به چاپ رسید. اما راه درازی را در پیش داشت و شاید خودش هم آن قدر جاه طلبی نداشت که روزگاری نامش را در میان ...
عیش مدام (فلوبر و مادام بوواری)
شناخت آثار ماندگار کلاسیک و پی بردن به نقش آنها در تحول ادبیات و هموار کردن راه نویسندگان دورانهای بعد، برای خواننده ادبیات ضرورت مطلق دارد. گوستاو فلوبر در شمار نویسندگانی است که آثارش هم به اعتبار شخصیتها و هم به سبب نوآوریهایی که راهگشای نویسندگان بعد از او، از هر مکتب و هر نحله، بوده بیگمان جایگاهی والا در ...
ماهی در آب (خاطرات ماریو بارگاس یوسا)
مادرم بازویم را گرفت و مرا از در سرویس ساختمان فرمانداری به خیابان برد. به سمت خاکریز اگیگرن به راه افتادیم.آخرین روزهای 1946 یا نخستین روزهای 1947 بود اما امتحانات مدرسه سالسیان خاتمه یافته بود. من کلاس پنجم را به پایان رسانده بودم و در پیورا تابستان با نور سفید و گرمای خفه کنندهاش از راه میرسید.
مادرم بیآنکه صدایش بلرزد ...
قهرمان عصر ما
ماریو بارگاس یوسا با هر رمانش خواننده را شگفتزده میکند. او در این اثر، دو روایت موازی را به پیش میبرد که اگرچه در پایان به هم میرسند، اما هر یک از سویه اجتماعی خاصی برخوردار است. حوادث رمان در جامعه معاصر پرو رخ میدهد و همهچیز با نامههای افرادی مشکوک شروع میشود که قصد باجخواهی از صاحب یک شرکت ...
مرگ در آند
او را لب جاده، درست بیرون واحه پیدا کرد، کنار کورهراهی با درختهای بید و گلابی جنگلی و آکنده از قار و قور قورباغهها. دختر، آزرده و غمگین، داشت طرف دهکدهاش میرفت. کاسیمیرو بالاخره دلش را به دست آورد، راضیاش کرد که سوار واننت بشود و او را به حوالی دهکدهاش رساند.
سور بز
اورانیا. پدر و مادر چندان لطفی در حقش نکرده بودند، نامش آدم را به یاد سیارهای در آسمان یا فلزی معدنی میانداخت، به یاد همه چیز مگر زنی بلندبالا و خوشسیما با پوست آفتاب سوخته و چشمهای درشت و سیاه کم و بیش غمگین که از توی آینه به او نگاه میکرد. اورنیا! واقعا که چه اسمی.