رمان زندگی واقعی آلخاندرو مایتا، حرکت سیال و پر افتوخیز و چند لایهای است از زندگی مردم عادی، اعضای گروههای سیاسی مبارز، دولتمردان، هنرمندان و. . . در 1 کشور آمریکای لاتین، با همه پیچیدگی و ویژگیهای کشورهای توسعه نیافته و مردم آن.
۲۱ رمان
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار اهل پرو است. یوسا یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریکای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است. ماریو بارگاس یوسا بیست ساله بود که اولین داستانش منتشر شد؛ داستان کوتاهی بود به اسم «سر دسته ها» که در یکی از نشریات پایتخت به چاپ رسید. اما راه درازی را در پیش داشت و شاید خودش هم آن قدر جاه طلبی نداشت که روزگاری نامش را در میان ...
راهی به سوی بهشت
بعضی از کتابهای این نویسنده عبارتند از: در ستایش سپتامبر، یادداشتهای دن ریگوبرتو، سور بز و نامههایی به نویسنده جوان. از کتابهای دیگرش میتوان به موج آخرین اشاره کرد که برنده جایزه منقدان کتاب ملی بود. ماریو وارگاس یوسا در سال 2010 سرانجام پس از نوشتن بیست و سه جلد رمان جایزه نوبل را به خویش اختصاص داد. رمان راهی ...
سور بز
اورانیا. پدر و مادر چندان لطفی در حقش نکرده بودند، نامش آدم را به یاد سیارهای در آسمان یا فلزی معدنی میانداخت، به یاد همه چیز مگر زنی بلندبالا و خوشسیما با پوست آفتاب سوخته و چشمهای درشت و سیاه کم و بیش غمگین که از توی آینه به او نگاه میکرد. اورنیا! واقعا که چه اسمی.
قهرمان عصر ما
ماریو بارگاس یوسا با هر رمانش خواننده را شگفتزده میکند. او در این اثر، دو روایت موازی را به پیش میبرد که اگرچه در پایان به هم میرسند، اما هر یک از سویه اجتماعی خاصی برخوردار است. حوادث رمان در جامعه معاصر پرو رخ میدهد و همهچیز با نامههای افرادی مشکوک شروع میشود که قصد باجخواهی از صاحب یک شرکت ...
تازهکارها
یوسا هفت داستان این کتاب در میانه قرن بیستم نوشت، زمانی که جوان، دانشجو و شیفته تجربههای متفاوت ادبی بود. فضای داستانها بهشدت بومی و شخصیتها و مضامینی که پرورانده، برخواسته از واقعیتها و تجربههای دوران جوانی اوست. شورو هیجان نوشتن و کشش و تعلیقی که در این داستانها مشهود است، ما را با وجه دیگری از آثار این نویسنده ...
مرگ در آند
او را لب جاده، درست بیرون واحه پیدا کرد، کنار کورهراهی با درختهای بید و گلابی جنگلی و آکنده از قار و قور قورباغهها. دختر، آزرده و غمگین، داشت طرف دهکدهاش میرفت. کاسیمیرو بالاخره دلش را به دست آورد، راضیاش کرد که سوار واننت بشود و او را به حوالی دهکدهاش رساند.