رمان زندگی واقعی آلخاندرو مایتا، حرکت سیال و پر افتوخیز و چند لایهای است از زندگی مردم عادی، اعضای گروههای سیاسی مبارز، دولتمردان، هنرمندان و. . . در 1 کشور آمریکای لاتین، با همه پیچیدگی و ویژگیهای کشورهای توسعه نیافته و مردم آن.
۲۱ رمان
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار اهل پرو است. یوسا یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریکای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است. ماریو بارگاس یوسا بیست ساله بود که اولین داستانش منتشر شد؛ داستان کوتاهی بود به اسم «سر دسته ها» که در یکی از نشریات پایتخت به چاپ رسید. اما راه درازی را در پیش داشت و شاید خودش هم آن قدر جاه طلبی نداشت که روزگاری نامش را در میان ...
قصهگو
آنچه در پی گفتنش هستم، نه تغییر واقعیت است و نه حاصل حافظهای نسیانزده. تقریبا مطمئنم پس از دیدن هر عکس، با اشتیاق تمام سراغ عکس بعدی میرفتم و گهگاه این اشتیاق تبدیل به اضطراب میشد. چه چیزی تو را اینطور پریشان کرده است؟ در این عکسها چه چیز وجود دارد که تو چنین تو را مضطرب کرده است؟ از ...
نامههایی به 1 نویسنده جوان
به سنت ریلکه شاعر اتریشی در اثر به یادماندنیاش: نامههایی به یک شاعر جوان، بارگاس یوسا هم آموختهها و آزمودههای دوران نویسندگیاش را در دوازده نامه برای نویسندگان جوان و پرشور فراهم آورده است. در دیدگاه بارگاس یوسا، نویسنده انسانی است سرشار از شوق سیریناپذیر خلق دنیایی دیگر، اما به روی کاغذ آوردن خیال و بنا کردن دنیای نو، ابزار ...
سر دستهها
یوسا این 6 داستان کوتاه را در سال 1959، در سن 23 سالگی نوشت. بسیاری از عناصر این 6 داستان از جمله نام قهرمانان و درونمایههای داستانها و سبک نگارششان در رمانهای بعدی یوسا به اشکال گوناگون بازآفرینی شدهاند. دغدغههای دائمی یوسا: قدرت، خشونت، دوستی و همبستگی در 6 داستان این مجموعه نیز حضوری پررنگ دارد.
جنگ آخر زمان
حالا همهشان آرام و قرار نداشتند تا خبر پیروزی سرهنگ بر کسانی را بشنوند که او تمام تلاشش را می کرد تا آنها را هوادار بازگشت سلطنت و جاسوس دربار انگلستان جا بزند. بارون این همه را در ذهن می گذراند، بیآنکه چشم از همسر خفتهاش بردارد. رنگ خانم بارون پریده بود اما چهرهاش حالتی آرام داشت. ناگهان با صدای ...
مرگ در آند
او را لب جاده، درست بیرون واحه پیدا کرد، کنار کورهراهی با درختهای بید و گلابی جنگلی و آکنده از قار و قور قورباغهها. دختر، آزرده و غمگین، داشت طرف دهکدهاش میرفت. کاسیمیرو بالاخره دلش را به دست آورد، راضیاش کرد که سوار واننت بشود و او را به حوالی دهکدهاش رساند.