رمان ایرانی

سگ ولگرد

نزدیک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز می‌کردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند. یکی از آن‌ها با احتیاط آمد نزدیک او نشست، به دقت نگاه کرد، همین که مطمئن شد پات هنوز نمرده است، دوباره پرید. این سه کلاغ برای درآوردن دو چشم میشی پات آمده بودند.

9789649547756
۱۳۸۴
۲۴ صفحه
۲۵۳۳ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
صادق هدایت
صفحه نویسنده صادق هدایت
۴۶ رمان صادق هدایت (متولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران، مرگ: (خودکشی با گاز) ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ برابر با ۹ آوریل ۱۹۵۱ در آپارتمان اجاره‌ای مکرر، خیابان شامپیونه، پاریس) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، ...
دیگر رمان‌های صادق هدایت
وغ‌وغ ساهاب
وغ‌وغ ساهاب دیشب رفتم به تماشای تیارت:«طوفان عشق خون‌آلود،» که اعلان شده بود شروع می‌شود خیلی زود، ولی برعکس خیلی دیر شروع کردند؛ مردم را از انتظار ذله کردند، پیس به قلم نویسنده شهیر بی‌نظیری بود، که شکسپیر و مولیر و گوته را از رو برده بود؛ هم درام، هم تراژدی، هم کمدی، هم اخلاقی،... روی هم رفته تیارتی بود آنتیک.
3 قطره خون
3 قطره خون در تمام این مدت هر چه التماس می‌کردم کاغذ و قلم می‌خواستم به من نمی‌دادند. همیشه پیش خود گمان می‌کردم هر ساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت... ولی دیروز بدون این که چیزی خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آنقدر آرزو می‌کردم، چیزی که آنقدر انتظارش را داشتم...! اما ...
زنده به گور
زنده به گور نفسم پس می‌رود، از چشم‌هایم اشک می‌ریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج می‌خورد، قلبم گرفته، تنم خسته، کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتاده‌ام. بازوهایم از سوزن انژکسیون سوراخ است. رختخواب بوی عرق و تب می‌دهد، به ساعتی که روی میز کوچک بغل رختخواب گذاشته شده نگاه می‌کنم، ساعت 10 روز یکشنبه است.
گزیده داستان‌های صادق هدایت (2 جلدی)
گزیده داستان‌های صادق هدایت (2 جلدی)
مردی که نفسش را کشت
مردی که نفسش را کشت میرزاحسینعلی هر روز صبح سر ساعت معین، با سرداری سیاه، دگمه‌های انداخته، شلوار اتو زده و کفش مشکی براق گام‌های مرتب برمی‌داشت و از یکی از کوچه‌های طرف سرچشمه بیرون می‌آمد، از جلو مسجد سپهسالار می‌گذشت، از کوچه صفی‌علیشاه پیچ می‌خورد و به مدرسه می‌رفت.
مشاهده تمام رمان های صادق هدایت
مجموعه‌ها