آخرین فعالیتها
-
برای همه دختران ایران بانو نوشت :
با پدر بزرگم در گلخانه نشسته بودیم مردی با صلابت جلوی رویم نسته بود و من میدانستم به همین زودیها چیزهایی به من میگوید که حالم را بد میکند و حتما در ادامه میگوید این که حالت را من بد کنم خوب است اینکه الان در میان این هوای مرطوب کنار این همه گل شمعدانی و گلدانهای شب بو حالت بد شود بهتر است. بهتر است من کسی باشم که چشمانت را اشک آلود میکنم من که تو را مثل جان میخواهم و دوستت دارم شاید روزی که دنیا چشمانت را اشک آلود کند نه گلخانه ای باشد نه گل شب بو و نه گل شمعدانی و پدربزرگی که برای اشکهایت جان میدهد.