مردن
فلیکس میدانست چه حسی دارد. در اینجا چیزی در برابرش آمد و شد میکرد که او به مرگبارترین وجهی از آن نفرت داشت: نمونهای از آن چیزی که پس از او همچنان باقی میماند، چیزی که همچنان جوان بود و سرزنده، میخندید، آن زمان که او دیگر نمیتوانست بخندد و بگرید.
رقصنده یونانی
در آثار آرتور شنیتزلر، داستاننویس و نمایشنامهنویس شهیر اتریشی،نگاه روایتگر از زاویه روانشناختی بر حالات و تغییرات درونی شخصیتهای داستان متمرکز میشود. همزمان با خواندن آنها خواننده تصویری از وضعیت اجتماعی آن دوران نیز به دست میآورد که تغییرات و حالات شخصیتها را به دنبال دارد. او در رمانهایش اغلب به توصیف وضعیت اجتماعی مردم در پایان قرن نوزدهم و ...
شهرت دیرهنگام
آقای ادوارد زاکسبرگر از پیادهروی برگشته بود و داشت به آرامی از پلهها بالا میرفت تا به آپارتمانش برود. یک روز زیبای زمستانی بود. پیرمرد طبق معمول بلافاصله بعد از تمام شدن کارش در اداره، راه افتاده بود. در هوای آزاد پرسه زده بود، خیلی دور از حاشیه شهر و به سوی آخرین خانهها. خسته شده بود و خوشحال بود ...
دیگری
زمان گذشت. هوا تاریک و تاریکتر شد. ناگهان کسی که منتظرش بود، از راه رسید. اما از کنارش گذشت، بیآنکه بتواند او را بشناسد. اینبار هم طرز راه رفتنش بود که نظر گوستاو را جلب کرد. قلبش تند میزد. به سرعت بلند شد و دنبال او راه افتاد. حس میکرد باید او را با نام همسر درگذشتهاش صدا بزند، اما ...