نسبت به مورلا احساسی عمیق و علاقهای خاص داشتم. سالها پیش به طور اتفاقی با او آشنا شدم ، در اولین ملاقاتم با او روحم با آتشی که پیش از این تجربه نکرده بود شعلهور شد؛ اما این آتش، آتش شهوت نبود. کمکم متقاعد شدم که به هیچ طریق نمیتوانم معنای غیر معمول این آتش را توصیف و یا شدت آن را کنترل کنم، و این برای من تلخ و عذابآور شده بود. با وجود این ما یکدیگر را ملاقات میکردیم؛ سرنوشت ما را به یکدیگر پیوند داده بود، و من هرگز از احساسات یا عشق صحبت نمیکردم. از این که او از معاشرت با دیگران دوری میکرد و فقط با من بود خوشحال بودم. این خوشحالی شگفتانگیز و رویایی بود.