۲۳ رمان
سیامک گلشیری در بیستودوم مردادماه سال ۱۳۴۷ در اصفهان متولد شد. تحصیلاتش را تا سطح کارشناسی ارشد زبان و ادبیات آلمانی ادامه داده. فعالیت ادبیاش را به طور جدی از سال ۱۳۷۱ آغاز کرد. سیامک، پسر احمد گلشیری، مترجم و برادرزاده هوشنگ گلشیری، داستاننویس فقید است.
تهران کوچه اشباح
کیف سیاهرنگ را گذاشت روی زانویم. بعی بی آنکه نگاهم کند، گفت اتفاق وحشتناکی برایش افتاده است. گفت همهاش توی همین کیف است و از ماشین پیاده شد. هنوز در را نبسته بود که سرم را خم کردم و گفتم: میتونم اسم تونو بپرسم؟ سرش را خم کرد و خیلی آهسته گفت: دراکولا.
جنگل ابر
نویسنده در تلاش برای یافتن اشکان اربابی، سر از خانهی مخوفی درمیآورد که در آن زنی مرموز زندگی میکند.
زن هر آنچه را که نویسنده مدتهاست به دنبال آن بوده، برایش باز میگوید، ماجرای غمانگیز و هولناکی را که سالها پیش در جنگل ابر رخ داده و هرگز زن را رها نکرده است.
خفاش شب
راه افتاد طرف عقب ماشین. چشمش به زن لاغراندام افتاد که در طرف خودش را باز کرده بود. شنید که داشتند با هم حرف میزدند. در صندوق عقب را باز کرد. کفپوش سیاه رنگ را بالا زد. دستش را برد زیر آن و کنار تایر زاپاس را دست کشید. دستش به جسم سردی خورد. انگشتها را خیلی آهسته از تیغه ...
اسب پرنده و چند داستان دیگر (زیباترین داستانهای 1001 شب 3)
ملکه زیر لب چیزی گفت و دستهایش را از هم باز کرد. ناگهان قامتش به اندازهی کوهی بلند شد، دستهایش به بالهای سیاه بزرگی تبدیل شدند و سرش به شکل اژدهایی درآمد. بدرباسم بیدرنگ برگشت و شروع کرد به دویدن. از شهر خارج شد. داشت با تمام قدرت در بیابان میدوید که احساس کرد صدای بالهای اژدها را میشنود. چند ...