خیلی وقت پیشها کنار یه جنگل، تو یه خونه خیلی بزرگ، یه خونواده زندگی میکردن. یه شب یه اتفاقی میافته، یه اتفاقی که زندگی اون آدمها رو عوض میکنه. طرفهای نیمهشب، وقتی همهشون خواب بودهن، یهو صدای زنگ در خونه بلند میشه. از پشت در صدای یه دختری رو میشنون که خواهش میکنه درو باز کنن... دختره تعریف میکنه که پدر و مادرش چندماه پیش مردهن... اما خانواده نمیدونن که دختره چیزهایی رو از خودش ساخته...