با چشمای به خون نشستهاش فریاد زد و گفت: خیانت نکردی نه، پس چه غلطی کردی. همین الان که دستت تو دستای اون مرتیکه است هنوز زن منی، تو اسم اینو چی میذاری. درسته فقط خودمون خبر داشتیم ولی این دلیل نمیشه تو هر غلطی که دلت خواست بکنی. من هم میتونستم مثل تو رفتار بکنم، ولی نمیخوام مثل تو پست باشم برای همین خواستم که بیایی اینجا هر چند که تو، تو قید این حرفها نیستی و برات فرقی نمیکنه و من نمیخوام سالها زیر دین نگهات دارم. تو فقط عروسکی هستی که بدرد بازی میخوری، نه لایق دوست داشتن و محبت کردن. من باید همون روزهای اول به این حقیقت میرسیدم ولی حماقت کردم و خودمو هی گول زدم و تمام رفتارها و کارهای تو را به حساب کمبود محبت پدرت گذاشتم.