«هر اتفاقی ممکن است بیفتد. ممکن است صورتت خراش بردارد و تا ابد ردش باقی ماند. یا مثل همان جوانک زخمی روی برانکار، جایی از زانویت قلوهکن شود. ممکن است یکی از آن دانشجوهای عصبانی در آن شلوغی و هیر و ویر با چماق بکوبد به فرق سرت یا پاره آجری از جایی رها شود و درست وسط پیشانیات فرود بیاید. کسی چه میداند؟ شلوغی و بگیر و ببند است دیگر. تظاهرات دانشجویی که این حرفها را برنمیدارد. خدا را چه دیدی؟ شاید هم مثل پارسال هیچ اتفاق ناگواری نیفتاد و تو توانستی تا عصر همه قسطهای عقبافتاده تاکسی سمندت را صاف کنی.»