رمان ایرانی

کشتی پهلوگرفته

آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست‌داشتنی بود، جبرئیل؛ این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این ملک خوب و صمیمی، این امین رازهای من و پیام‌های خداوند، پیام آورد که معبود، 40 شبانه روز تو را می‌خواند، 1 خلوت مدام 40 روزه از تو می‌طلبد...

9789643539863
۱۳۹۰
۱۶۰ صفحه
۱۱۵۱ مشاهده
۲ نقل قول
مهدی شجاعی
صفحه نویسنده مهدی شجاعی
۲۹ رمان سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. هم‌زمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آن‌را رها كرد و به‌طور جدی كار نوشتن را در قالب‌های مختلف ادبی ادامه داد.

حوالی سال‌های 58 و 59 یعنی حدود ...
دیگر رمان‌های مهدی شجاعی
2 کبوتر 2 پنجره 1 پرواز
2 کبوتر 2 پنجره 1 پرواز سرت را اگر روی پایم بگذاری، دستم را اگر در میان موهایت گم کنی، چشم‌های بسته‌ات را اگر به من بدوزی، کلام مرا شاید بهتر دریابی. صدای دلخراش خمپاره می‌خواهد نگذارد که تو حرف‌هایم را بشنوی. این جاده قلوه کن شده از گلوله‌های نابینای دشمن، این تکان‌های بی‌وقفه و ناگزیر آمبولانس، غرش‌گاه و بی‌گاه هواپیماها و هلی‌کوپترهای، ریزش بی‌امان گلوله‌ها، نمی‌گذارند ...
پدر عشق و پسر
پدر عشق و پسر عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی‌کنم در تمام عالم، میان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد. من همیشه مبهوت این رابطه‌ام. گاهی احساس می‌کردم که رابطه حسین با علی‌اکبر فقط رابطه یک پدر و پسر نیست. رابطه یک باغبان با زیباترین گل آفرینش ...
خدا کند تو بیایی
خدا کند تو بیایی از عمق ناپیدای مظلومیت ما، صدایی آمدنت را وعده می‌داد. صدا را، عدل خداوندی صلابت می‌بخشید و مهر ربانی گرما می‌داد. و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل، از این نوا دریافتیم. در زیر سهمگین‌ترین پنجه‌های شکنجه تاب می‌آوردیم که شکنج زلف تو را می‌دیدیم. در کشاکش تازیانه‌ها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان می‌داد و ...
وقتی او بیاید
وقتی او بیاید آهو پای زخمی‌اش را دراز کرد به درخت بید تکیه داد و گفت: دیروز گرگ تنها بچه‌ام را پاره پاره کرد و خورد. کمر بید از شنیدن این خبر خمیده‌تر شد. جویبار ناگهان بر خود لرزید و اشک در چشمهای گل سرخ حلقه زد. آهو پیش از آنکه بقیه حرفی بزنند یا سوالی بکنند ادامه داد: تنها فرزندم را بسیار ...
غیر قابل چاپ
غیر قابل چاپ مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید: ـ ببخشید! شما شارون استون نیستین؟ زن با عشوه گفت: نه... ولی. و پیش از آن‌که ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون...
مشاهده تمام رمان های مهدی شجاعی
مجموعه‌ها