دست بلند کرد و ظریف و دخترانه گفت: «پارک دانشجو» نگه داشتم. مانتوی کرم روشن پوشیده بود با روسری ژرژت قهوهای.موهای مش کرده زیتونیاش به اندازه یک کف دست از روسری بیرون بود و به سمت بالا خمیده بود. کلاسوری در دست داشت و عینک تیرهای که حالا وقت غروب دیگر به کارش نمیآمد. وقتی سوار شد یک دکمه دیگر مانتویش را هم از پایین باز کرد که راحت تر بنشیندو احتمالا استرچ سرخابیاش را هم بیشتر به رخ بکشد و گفت:« لطف کردین.» گفتم:«خواهش میکنم. البته من پارک دانشجو نمیروم ولی تا...» حرفم را برید و گفت:«چه بهتر! منم پارک دانشجو نمیروم.»