میان جمعیت این همه آدم و در میان هجوم نگاه و خنده و حرف گاهی من فکر میکنم روی زمین خدا هیچ کس نیست. کاش بودی و میدیدی که دنیای من بی تو چقدر از زندگی خالیست.
عشقه
عشقه قصه سرگذشت است. سرگذشت من... سرگذشت تو.
آنقدر حقیقی، ملموس و نزدیک، که انگار قهرمان آن خود توست، یا خود من.
سالهاست میشناسیمش... انگار سالها با او زندگی کردهایم و درد عشقش را بارها خودمان تجربه کردهایم. نرگس درست مثل ماست. مثل من، مثل تو... مثل ما عاشق شده است، مثل ما خندیده است و مثل ما به کرات از رنج ...
سایهای بر بالین
زن جوان بیوهای، ناخواسته گرفتار رابطة مبهمی میشود که تمام زندگیاش را تحت تاثیر قرار میدهد و از او که خود یک روانشناس و مشاور زبده است، یک زن افسردة سرخورده میسازد. رمان حاضر حکایت تمام زنان و دخترانی است که به طمع ثروت و شهرت و رفاه مادی وارد زندگی مردانی میشوند که دارای همسر و خانواده هستند؛ حکایت ...
283 گرم عشق
عشق نه قانون است نه علم است؛ نه فلسفه و منطق... عشق بیقاعدهترین احساس انسانی است که در چارچوب هیچ دانشی نمیگنجد. یکروز و یکوقت و یکجا کسی را میبینی و ناگهان احساس میکنی که او همان کسی است که به آن نیمه گمشده میگویند، همان کسی که با او میتوانی انسان دیگری باشی و دنیا را طوری تجربه کنی ...
ارتباط نامربوط
تو...،،،
هوای آلوده تهرانی.
که حتی یک نفس.
که حتی برای یک نفس.
از ریهام جدا نمیشوی!
خون من، پر شده از تو.
سلول به سلول تنم را درنوردیدهای.
عشق من...
هوای تو...
هوای آلوده تهران است در تن من.
کجاست اکسیژن؟؟!!
کجاست یک نفس بدون تو؟؟!!...
از عشق تا دیوانگی راهی نیست
از عشق تا دیوانگی راهی نیست، این را زمانی فهمیدم که به عشق تو تا مرز دیوانکی یک نفس دویدم. بینهایت راه پیش پایم بود. اما من به هوای تو پا به سخت ترین جاده زندگی گذاشتم. شکوهای نیست و گلهای، که هنوز هم فکر میکنم وقتی عاشق نیستم شکلی از فاجعهام...