شاه کلید
دو همشاگردی قدیم که زمانی هر روز همدیگر را میدیدند و به هم کتاب قرض میدادند و درباره کتابها با هم بحث میکردند، بعد از دبیرستان سال تا سال همدیگر را نمیبینند، یکی به دنبال گمشدهای می گردد و دیگری خود را در آپارتمانش حبس کرده و میخواهد رمانی درباره انقلاب بنویسد. دست روزگار بعد از سالها آن دو را ...
کله اسب (1 داستان)
شریک جرم
مردی را به اشتباه بازداشت کردهاند. او مجرم نیست. مردی که مجرم نیست از زندان آزاد میشود. یک نفر همه جا داد میزند من قاتلم، من کردم، من بودم که سینما را آتش زدم. این دو با هم راه میافتند توی خیابانها، قدم میزنند، بستنی میخورند، اختلاط میکنند. هیچکس حرفهای آنها را باور نمی کند. هیچ کدام مجرم نیست. شاید ...
قسمت دیگران و داستانهای دیگر
در نامه، عزیز به زنش سفارش کرده بود به فکر تحصیل بچهها باشد و کاری بکند که مدرک دست و حسابی بگیرند و مثل پدرشان مجبور نباشند برای پولدار شدن ریسک کنند، روی کار آزاد نمیشد حساب کرد. و از طرفی، اگر آدم می خواست خوب زندگی کند با حقوق کارمندی نمیشد و باید تن به خطر میداد، عزیز بارها ...
سفر کسرا
هر چه قطار به خود شهر نزدیک تر می شد مه غلیظ تر می شد. اولین روشنایی ها که از مشرق دمید قطار از میان جلگه ی وسیعی می گذشت و تا چشم کار می کرد مزرعه بود - مزرعه های مرز بندی شده و منظم ـ و انتهای مزرعه پیدا نبود مه بود یا تاریکی .