چهره برافروخته
عزیزه دیرتر از همه وارد اتاق روشن از آفتاب شد. نه به حاتم نگاه کرد و نه به دو پسر. انگار با همه غریبه بود، هر چند این غریبگی در چشم آدم جا افتادهای مثل حاتم طلیعه صمیمیتهای ناگهانی بود آینه کوچک گردش را به کف دست چسبانده بود. فرهاد و بیش از فرهاد حسن با چشمهای گشاد شده نگاهش ...
قارا چوبان
یک روز بهاری از سال هشتاد و نه، من و سه نفر دیگر در روستای کوهستانی گلنگش برابر عمارتی چوبی ویران ایستاده بودیم. باد سردی میوزید و مه را از سر کوه سرازیر میکرد. من از دوستانم جدا شدم و عمارت را دور زدم و به آن سمتش مشرف به دره رودخانه بود رفتم. کسی نبود. و صدایی نمیآمد جز ...
سمت کالسکه
«سمت کالسکه «رمان - دیوانه» است و ستایشی است از ادبیات داستانی روسیه در قرن نوزدهم از آنرو که فرهنگی میانه، همانقدر شرقی که غربی، بر آن چیره بوده است. «کالسکه» صندوقی است که حال و هوای شهری روسیه در آن حبس شده. ماجرا در تبریز معاصر میگذرد، به حکم این که دروازهی روسیه و اروپا بوده است به ایران ...
گیسوف
چایشناسی آقانجفی شهوت داشت و دهان را آب میانداخت و خاطر اصطهباناتی را میکشید به جوانیهاش و گردشهاش با همبحثها در ییلاقات نجف یا کوفه. از شرح چای میرسیدم به چپق آقانجفی و از سوی چشم میدیدم که دست استخوانی و رگرگاش با نزاکت، تا خواندنم نشکند، دراز میشد قوری ناصرالدینشاهیاش را از جوار زغال برمیداشت و برای هر دومان ...