رمان ایرانی

مفیدآقا

افراز
9789642837236
۱۳۸۷
۱۸۴ صفحه
۳۵۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرتضی کربلایی‌لو
روباه و لحظه‌های عربی (مجموعه داستان کوتاه)
روباه و لحظه‌های عربی (مجموعه داستان کوتاه) ... ما منتظر حبیب می‌ماندیم و قبل این که رویش را ببوسیم خدا را از توی ساک بر می‌داشتیم و روزنامه‌ای مچاله را پس می‌زدیم و از خدای این بار آورده رونمایی می‌کردیم. چه قشقرقی که راه نمی‌انداختیم. انگار یک عشیره نا امید عروسی دختر ترشیده‌اش را جشن گرفته باشد. برای خودش آیینی بود. ولی خوب، انصاف را جلو ...
گیسوف
گیسوف چای‌شناسی آقانجفی شهوت داشت و دهان را آب می‌انداخت و خاطر اصطهباناتی را می‌کشید به جوانی‌هاش و گردش‌هاش با همبحث‌ها در ییلاقات نجف یا کوفه. از شرح چای می‌رسیدم به چپق آقانجفی و از سوی چشم می‌دیدم که دست استخوانی و رگ‌رگ‌اش با نزاکت، تا خواندنم نشکند، دراز می‌شد قوری ناصر‌الدین‌شاهی‌اش را از جوار زغال برمی‌داشت و برای هر دومان ...
نوشیدن مه در باغ نارنج
نوشیدن مه در باغ نارنج ... مگر برای تو، این زن کبیر، هر سال در شب بیست و سوم رمضان مهمانی شبانه نمی‌دهد و فرشتگان را فوج‌فوج پایین نمی‌کشد تا ببینید کی چگونه زندگی‌ای می‌خواهد برای امسالش؟‌ بدهیدش. بدهیدش. کاش می‌دانستی همه دوشیزگان تن‌سفید چشم‌سیاه بهشتی را همین نفس کلی با بردمیدن در شب‌های مهمانی‌هاش ساخته و پیرهن‌هایی از ابریشم سبز در آن رخت‌کن‌های نورانی ...
سوگواری برای شوالیه‌ها
سوگواری برای شوالیه‌ها برای دیدن آن چه در پیشارو بود ناچار خم شدم تا قامت‌رس سگ‌ها و از میان مه پاره شده کاشفی سیاستمدار را دیدم که تا سینه در آب فرو رفته بود و با یک مرد دیگر که آرنجش را بر یک کنده شناور تکیه داده بود صحبت می‌کرد. این دیگر چه خرق عادتی بود. در این سرما در این برکه ...
زنی با چکمه ساق بلند سبز
زنی با چکمه ساق بلند سبز تویوتای مشکی، پیچید سمت رستوران، بوته‌های دو طرف راه را آشفت و با ترمزی صدادار جلو پله‌ها توقف کرد. زنی با عینک رنگی از پشت فرمان پایین آمد و در ماشین را به حال خود رها کرد. موهای طلایی‌اش از کنار روسری بیرون ریخته بود و چکمه‌های چرمی سبز رنگ ساق بلند پایش بود. سویچ را داد دست دربان ...
مشاهده تمام رمان های مرتضی کربلایی‌لو
مجموعه‌ها