من مجردم خانوم
در یکی از اتاقها بسته بود. آن را باز کرد و بیآن که تو برود گردن کشید و داخلش را دید. در را بست و به آن یکی رفت. چشمش به تشک و متکای دو نفرهای که روی زمین پهن بود افتاد. گودی به جا مانده از دو نفری که رویش خوابیده بودند هنوز دستنخورده مانده بود. مینا نزدیک در ...
قارا چوبان
یک روز بهاری از سال هشتاد و نه، من و سه نفر دیگر در روستای کوهستانی گلنگش برابر عمارتی چوبی ویران ایستاده بودیم. باد سردی میوزید و مه را از سر کوه سرازیر میکرد. من از دوستانم جدا شدم و عمارت را دور زدم و به آن سمتش مشرف به دره رودخانه بود رفتم. کسی نبود. و صدایی نمیآمد جز ...
روباه و لحظههای عربی (مجموعه داستان کوتاه)
... ما منتظر حبیب میماندیم و قبل این که رویش را ببوسیم خدا را از توی ساک بر میداشتیم و روزنامهای مچاله را پس میزدیم و از خدای این بار آورده رونمایی میکردیم. چه قشقرقی که راه نمیانداختیم. انگار یک عشیره نا امید عروسی دختر ترشیدهاش را جشن گرفته باشد. برای خودش آیینی بود. ولی خوب، انصاف را جلو ...
سمت کالسکه
«سمت کالسکه «رمان - دیوانه» است و ستایشی است از ادبیات داستانی روسیه در قرن نوزدهم از آنرو که فرهنگی میانه، همانقدر شرقی که غربی، بر آن چیره بوده است. «کالسکه» صندوقی است که حال و هوای شهری روسیه در آن حبس شده. ماجرا در تبریز معاصر میگذرد، به حکم این که دروازهی روسیه و اروپا بوده است به ایران ...
چهره برافروخته
عزیزه دیرتر از همه وارد اتاق روشن از آفتاب شد. نه به حاتم نگاه کرد و نه به دو پسر. انگار با همه غریبه بود، هر چند این غریبگی در چشم آدم جا افتادهای مثل حاتم طلیعه صمیمیتهای ناگهانی بود آینه کوچک گردش را به کف دست چسبانده بود. فرهاد و بیش از فرهاد حسن با چشمهای گشاد شده نگاهش ...