رمان ایرانی

خیالات

پژوی مشکی رنگ از مقابلش گذشت و جلوتر توقف کرد، بعد بلافاصله دنده عقب گرفت و جلو شهلا ایستاد. راننده شیشه را پایین داد. بلند گفت:«بیایید بالا می‌رسونمتون.» شهلا هنوز راننده را ندیده بود. بی‌اعتنا گفت:«خیلی ممنون. منتظرم تاکسی بیاد. شما بفرمایین.» دور نیست؛ اتفاقی غریب نیست؛ خیالات در همین نزدیکی است؛ روزمره‌ای است که آرام آرام مسخ می‌کند؛ می‌رود، می‌آید و عادی جلوه می‌کند.

ققنوس
9789643115395
۱۳۸۳
۱۲۸ صفحه
۳۴۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرتضی کربلایی‌لو
روباه و لحظه‌های عربی (مجموعه داستان کوتاه)
روباه و لحظه‌های عربی (مجموعه داستان کوتاه) ... ما منتظر حبیب می‌ماندیم و قبل این که رویش را ببوسیم خدا را از توی ساک بر می‌داشتیم و روزنامه‌ای مچاله را پس می‌زدیم و از خدای این بار آورده رونمایی می‌کردیم. چه قشقرقی که راه نمی‌انداختیم. انگار یک عشیره نا امید عروسی دختر ترشیده‌اش را جشن گرفته باشد. برای خودش آیینی بود. ولی خوب، انصاف را جلو ...
قارا چوبان
قارا چوبان یک روز بهاری از سال هشتاد و نه، من و سه نفر دیگر در روستای کوهستانی گلنگش برابر عمارتی چوبی ویران ایستاده بودیم. باد سردی می‌وزید و مه را از سر کوه سرازیر می‌کرد. من از دوستانم جدا شدم و عمارت را دور زدم و به آن سمتش مشرف به دره رودخانه بود رفتم. کسی نبود. و صدایی نمی‌آمد جز ...
سوگواری برای شوالیه‌ها
سوگواری برای شوالیه‌ها برای دیدن آن چه در پیشارو بود ناچار خم شدم تا قامت‌رس سگ‌ها و از میان مه پاره شده کاشفی سیاستمدار را دیدم که تا سینه در آب فرو رفته بود و با یک مرد دیگر که آرنجش را بر یک کنده شناور تکیه داده بود صحبت می‌کرد. این دیگر چه خرق عادتی بود. در این سرما در این برکه ...
زنی با چکمه ساق بلند سبز
زنی با چکمه ساق بلند سبز تویوتای مشکی، پیچید سمت رستوران، بوته‌های دو طرف راه را آشفت و با ترمزی صدادار جلو پله‌ها توقف کرد. زنی با عینک رنگی از پشت فرمان پایین آمد و در ماشین را به حال خود رها کرد. موهای طلایی‌اش از کنار روسری بیرون ریخته بود و چکمه‌های چرمی سبز رنگ ساق بلند پایش بود. سویچ را داد دست دربان ...
مشاهده تمام رمان های مرتضی کربلایی‌لو
مجموعه‌ها