نویسنده رمان پرآوازه کوری، در بلم سنگی رمانی تازه و تخیلی میپردازد درباره جدایی شبه جزیره ایبری از اروپا و فرهنگ اروپایی، و آشوب و بلوا. ژوانا کاردا با شاخه نارون خطی نازدودنی بر زمین میکشد، ژواکیم ساسا سنگی به دریا پرتاب میکند، کوههای پیرنه از هم میشکافد و شبه جزیره از قاره کنده میشود و راه اقیانوس را در پیش میگیرد و دنیای غرب به هم میریزد. خیل سارها بر فراز سر ژوزه آنائیسو در پروازند،پدرو اورسه لرزش زمین را حس میکند. این چهارتن پس از پیوستن به هم به راهنمایی سگی عجیب، ماریا گوابایرا را مییابند که جورابی با نخ آبی بی پایان را شکافته است. سفر ادامه مییابد و در جریان آن همگی به خودشناسی میرسند. ایده سفر که در رمانهای دیگر ساراماگو نیز هست، در اینجا به کمال میرسد.