سوز سردی میوزید و برف همه جا را سفیدپوش کرده بود، شنلی که به دوش داشتم را سخت به دور خود جمع کردم. جوراب به پا نداشتم و نوک انگشتانم مورمور میشد. پنجه پاهایم را در دمپایی پلاستیکی که به پا داشتم جمع کردم. و به اولین نیمکتی که رسیدم برفها را کنار زدم و نشستم.