یک سالی میشد که کار میکردم. زیاد کارم را دوست نداشتم چون هم سخت بود و هم وقتگیر و هم اینکه به چشم یک پیشخدمت نگاهم کنند متنفر بودم. به زبان انگلیسی علاقه فراوانی داشتم و همین باعث شد با کمی تلاش در دانشگاه سراسری تهران پذیرفته شوم. باز به لطف پدر دوستم ساعت کارم را در هواپیمایی با کلاسهایم در دانشگاه هماهنگ کردم تا هر دو مشکلی برایم بوجود نیاورند.