عروسک کوکی
عروسک کوکی حکایت زنی است که خستگی و ناامیدی برایش معنی ندارد و در آغاز جوانی برای خوشبختی خانواده کوچکش به جنگ سختیها میرود و جز ناپاکی دست به هرکاری میزند تا جایی که این خوشبختی به قیمت گزاف لگدمال شدن احساس و شخصیت او تمام میشود و در مدت کوتاهی تبدیل به عروسکی میشود که به میل دیگران کوک ...
دوباره عشق
سوز سردی میوزید و برف همه جا را سفیدپوش کرده بود، شنلی که به دوش داشتم را سخت به دور خود جمع کردم. جوراب به پا نداشتم و نوک انگشتانم مورمور میشد. پنجه پاهایم را در دمپایی پلاستیکی که به پا داشتم جمع کردم. و به اولین نیمکتی که رسیدم برفها را کنار زدم و نشستم.
معجزه خاموش
یک سالی میشد که کار میکردم. زیاد کارم را دوست نداشتم چون هم سخت بود و هم وقتگیر و هم اینکه به چشم یک پیشخدمت نگاهم کنند متنفر بودم. به زبان انگلیسی علاقه فراوانی داشتم و همین باعث شد با کمی تلاش در دانشگاه سراسری تهران پذیرفته شوم. باز به لطف پدر دوستم ساعت کارم را در هواپیمایی با کلاسهایم ...