آقا مظفر خواهش میکنم تقاضام رو قبول کنید، این جوری دلم قرص میشه که خونه پدریام رو به دست نا اهل نسپردهام. آقا مظفر شانههای تخممرغ را جلوی پیشخوان قرار داد و با تردید گفت: دخترم، خودت بهتر میدونی که دست و بال پسرم و زن و پچههاش تنگه. مطمئنم تو این خونه رو با قیمت خیلی بالایی میتونی اجاره بدهی. ولی پسرم، چی بگم؟ میترسم در حقت ظلم کنم و با این پول ناچیز روسیاهت بشم. دشمنت روسیاه باشه آقا مظفر، باور کنید دادن یا ندادن اجاره اصلا برام مهم نیست، حتما خبر دارید که در تهرون پیش عمه زنعمو کوکبم زندگی میکنم با این وجود خدا رو شکر دیگه نیاز مالی ندارم.