ناگهان از یک پیچ خیابان بیرون زد. از جلو ساندویچی اصغر چاخان گذشت و یکراست آمد به طرف من. خیابان زیاد شلوغ نبود. با خونسردی چاقوی ضامندارش را از جیب شلوار سیاه روغنیاش بیرون آورد و آن را تا دستهی صدفیاش در پهلوم فرو برد.
۱۸ رمان
مصطفی مستور در ۱۳۴۳ در اهواز به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۷ در رشتهی مهندسی عمران از دانشگاه صنعتي اصفهان فارغالتحصیل شد و دوره كارشناسی ارشد را در رشتهی زبان و ادبيات فارسی در دانشگاه شهيد چمران اهواز گذراند.وی هم اکنون ساکن اهواز میباشد.
مصطفی مستور نخستین داستان خود را با عنوان دو چشمخانه خیس در سال ۱۳۶۹ نوشته و در همان سال در مجلهٔ کیان به چاپ رساند. وی نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان ...
من گنجشک نیستم
دراز کشیدهام روی تختخواب. چشمها را که میبندم خوابی که دیدهام مثل کابوسی باز توی کلهام رژه میرود. شش ماه گذشته اما کابوسش عین بختک افتاده است به جانم. توی این مدت که مرا آوردهاند این جا سعی کردهام فراموشش کنم. اما نتوانستهام. سعی کردهام خم شوم روی خودم تا نیمی از خودم را پاک کنم اما نتوانستهام. بعضیها همهی ...
رساله درباره نادر فارابی
کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و میشد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی داشت که میشد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بیخیالی محض دستها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و سیگار کشید و قهوه خورد. کاش ...
دويدن در ميدان تاريك مين (نمايشنامه در 4 پرده)
غروب بود. من زل زده بودم به پشت دستهاش، هر دو وحشت کرده بودیم. بس که نزدیک شده بودیم به هم، بس که معصومیت ریخته بود آنجا، پشت دستها. بعد، من با انگشت اشاره، خطی فرضی و مورب، درست از وسط ساعد تا انگشت کوچک دست راستاش کشیدم و به او گفتم که عمیقا دوستش دارم.
روی ماه خداوند را ببوس
هر کس روزنهایست به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود.