مجموعه داستان خارجی

چند روایت معتبر

وقتی رفتی اندوه ماند و اندوه. از پاره ابرهای هجر باران شوق می‌بارید و این تکه گوشت افتاده در قفس قفسه سینه‌ام را آتش می‌زد. و من ذوب می‌شدم و پروانه‌ها نه، فرشته‌ها حیرت می‌کردند و این وقتی بود که هنوز دست‌هات انگشتان‌ام را نبوییده بودند.

چشمه
9789643621377
۱۳۹۰
۸۸ صفحه
۱۶۳۹ مشاهده
۱ نقل قول
مصطفی مستور
صفحه نویسنده مصطفی مستور
۱۸ رمان مصطفی مستور در ۱۳۴۳ در اهواز به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۷ در رشته‌ی مهندسی عمران از دانشگاه صنعتي اصفهان فارغ‌التحصیل شد و دوره كارشناسی ارشد را در رشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی زبان و ادبيات فارسی در دانشگاه شهيد چمران اهواز گذراند.وی هم اکنون ساکن اهواز می‌باشد.‏‎‏ مصطفی مستور نخستین داستان خود را با عنوان دو چشمخانه خیس در سال ۱۳۶۹ نوشته و در همان سال در مجلهٔ کیان به چاپ رساند. وی نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان ...
دیگر رمان‌های مصطفی مستور
3 گزارش کوتاه درباره نوید و نگار
3 گزارش کوتاه درباره نوید و نگار قبل از هرچیزی باید بگم احتمالا از این داستان خوش‌تون نمی‌آد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچه‌ها قصه می‌نویسه، گاهی از چیزی که امروز خوش‌تون نمی‌آد ممکنه فردا خوش‌تون بیاد. اگه از اون آدم‌هایی هستید که می‌تونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می‌گم. نوشتن‌اش یکی دو سال طول کشیده اما شرط ...
عشق روی پیاده‌رو
عشق روی پیاده‌رو ناگهان از یک پیچ خیابان بیرون زد. از جلو ساندویچی اصغر چاخان گذشت و یک‌راست آمد به طرف من. خیابان زیاد شلوغ نبود. با خونسردی چاقوی ضامن‌دارش را از جیب شلوار سیاه روغنی‌اش بیرون آورد و آن را تا دسته‌ی صدفی‌اش در پهلوم فرو برد.
زیر نور کم (مجموعه کامل داستان‌های کوتاه 1371 تا 1395) مجموعه داستان
زیر نور کم (مجموعه کامل داستان‌های کوتاه 1371 تا 1395) مجموعه داستان حالا که به این چهل و چهار داستان کوتاه نگاه می‏کنم، احساس می‏کنم هر کدام از آن‏ها عکس‏های واضحی هستند از کیفیت روح نویسنده در روزهایی که آن‏ها را نوشته است. اگر جسمانیت ما را دوربین‏های عکاسی زیر نور کافی به تصویر می‏کشند، باری ابزار عکاسی روح، به گمانم، کلمات است. بدین‏گونه، این مجموعه در نگاه من، آلبوم عکسی است ...
دويدن در ميدان تاريك مين (نمايش‌نامه در 4 پرده)
دويدن در ميدان تاريك مين (نمايش‌نامه در 4 پرده) غروب بود. من زل زده بودم به پشت دست‌هاش، هر دو وحشت کرده بودیم. بس که نزدیک شده بودیم به هم، بس که معصومیت ریخته بود آن‌جا، پشت دست‌ها. بعد، من با انگشت اشاره، خطی فرضی و مورب، درست از وسط ساعد تا انگشت کوچک دست راست‌اش کشیدم و به او گفتم که عمیقا دوستش دارم.
بهترین شکل ممکن
بهترین شکل ممکن دقیقه‌ای به وضعیتی که در آن گرفتار شده بود، فکر کرد. به‌ نظرش رسید میلیون‌ها قاتل حرفه‌ای بر تک‌تک سلول‌های خونی‌اش سوار شده‌اند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاخت‌ و تاز می‌کنند. فکر کرد وسط تماشای فیلم مهیجی در سینما با احترام به او می‌گویند از سینما بزند بیرون. احساس ‌کرد درست وقتی که فکر می‌کرده زندگی برای او به ...
مشاهده تمام رمان های مصطفی مستور
مجموعه‌ها