من دیگر، بزرگی این دنیا را باور ندارم و فکر میکنم که بزرگی، در دستان تقدیر است. نگاه کن! خوب نگاه کن! ببین که چگونه سرانگشتان تقدیر تمامی ما را بازی میدهد و مثل طفلی بیپناه در هر گوشهای که بخواهد، مینشاند. سرنوشت من و تو، امروز چه اندازه گره خورده است به سالهای دورتر و آن هنگام که نه من بودم و نه تو! حتی عشق امروز ما تا چه اندازه تاثیر پذیرفته از عشقهای پنهان سالهای دور! پس با خود زمزمه میکنم: هرگز عاشق نشو!