نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

برخورد نزدیک از نوع آخر (و سرخ سوزان) نمایش‌نامه

قاضی: حکم این است: سرکار خانم نسترن سماوات، شما باید طبق حکم دادگاه منکرات، به عقد دایم آقای آرش معتمد دربیاین! این حکم از این لحظه، تا سه روز دیگه لازم‌الاجراست. نسترن: نه آقا ـ نه! من راضی نیستم... جمع کنید این بساطو... آقا من صد بار گفتم که نمی‌خوامش، چرا حکم زور می‌دین... تولدمون زورکی، مردن‌مون زورکی، لااقل بذارین اختیار دل بی‌زبون‌مون دیگه دست خودمون باشه. من نمی‌خوام زن این آقا بشم... زور که نیست! آرش: منم راضی نیستم آقا... من ترجیح می‌دم بمیرم، اما شوهر این خانم نشم... اصلا مگه شما آقامین که دارین به زور زنم می‌دین؟

قطره
9786001199738
۱۳۹۷
۱۴۶ صفحه
۶۰۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های چیستا یثربی
زنی که تابستان گذشته رسید
زنی که تابستان گذشته رسید نمی‌شد شمردشون، همه‌شون وحشی بودن، زیر نور ماه له‌له می‌زدن و چشماشون برق می‌زد، انگار همه‌شون هار بودن، ما شروع کردیم به دوئیدن، اونا هم دنبال ما می‌دوئیدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمی‌کردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمی‌کردم، چون حالا مطمئن بودم همه سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن ...
معلم پیانو
معلم پیانو طوفان بود، حتما همه می‌خندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه گرد و غبار جهان را به سر و صورتم می‌ریخت، با کفش‌های پاشنه بلند دربه‌در دنبال آدرسی می‌گشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود. انگار آدرسی از کره مریخ می‌خواستم! کوچه شباهنگ... جوری نگاهم می‌کردند انگار فحش داده‌ام! نمی‌دانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته ...
1 شب دیگر هم بمان سیلویا
1 شب دیگر هم بمان سیلویا ما خوشبخت بودیم. بغل بغل گل نرگس از باغچه کلیسا می‌چیدیم تا به بقال محل بفروشیم. من به دنیا اومدم، شعر گفتم،‌ تد هیوز رو دیدم، عاشقش شدم و باهاش زندگی کردم، دیگه بیشتر از این چی می‌خوام؟ یه آدم بیشتر از این چی می‌خواد؟ خدایا بهت احتیاج دارم،‌ به عشقت، به گرمات، به کلمه‌ت، یه چیزی بگو خدا، یه ...
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق شاهزاده: مرا رها کن، این‌گونه که چون سایه در تعقیب منی، همگان به من می‌خندند. زن: نه آقا... همگان به من می‌خندند! اما بگذارید بخندند... که این مردم اندوهگین و دل‌مرده را شاید، زهر خندی از تماشای عطش عاشقی، کمی به وجد آورد... مرا باکی نیست.
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی خاطراتت را بگیر. لبخندت را پس نمی‌دهم؛ بگذار بگویند دزدی در روز روشن؟! می‌گویم: لبخندم را قصاص کنید و بگیرید! لبخندش را پس نمی‌دهم.
مشاهده تمام رمان های چیستا یثربی
مجموعه‌ها