کفتار
... حلاج، دستش را از دستک ستاند؛ و اهی سرد به سینه انداخت؛ و بیآن که مرا بنگرد،
گفت:
ـ مگر پای در مسیر حسین گذاشتن به همین سادگی است، گفتارجان؟!....
بیآن که فرصت بدهد، پاسخی بدهم، آسمان پر از ستاره را نگریست؛ و افزود: حسینی که وارث آدم است، آدم میخواهد، نه کفتار!... میفهمی؟... نه، کفتار!... با شنیدن کفتار، پیشتم ...
30 گاو (به همراه 8 رمان دیگر)
خدایا.
مممممممماااااااااغغغغغغغغغ!
به سربلندیات، سربلندم کن.
مممممممماااااااااغغغغغغغغغ!
آن گونه ماغ به گلویم بینداز، که گویی دارم، با تو حرف میزنم.
مممممممماااااااااغغغغغغغغغ!
و آن گونه به لرزهام در بیاور، که گویی داری با من حرف میزنی.
مممممممماااااااااغغغغغغغغغ!
طوری رعشه به تار و پودم بینداز، که گویی میبینمت.
و آن گونه آرامم ساز، که انگار از تماشایم سیر نمیشوی. ...
حوریه
همه اهالی روستا جمال را مردی عارف و با ایمان میدانند. اما هیچکس از گذشته او خبر ندارد. نمیدانند که او 15 سال است که توبه کرده و آدم دیگری شده است. جمال سالهاست که در جستجوی عشق گمشده دوران جوانیاش است، ولی زمانی او را پیدا میکند که ... .
لیلیا
... آن هنگام که افسانه پایان مییابد، ننهام به اندازه تمام این کهنه سرزمین، آه کشیدن را آه میکشد...
ـ آهههههه!!!... ... پس کی میآید آن اسب سپید، با آن سوار سپیدپوش بختبلندی که بخت دوشیزگان به حسرت دچار این آب و خاک را به وجدی باستانی دچار میکند؟... بهتر است صبر کنی لیلیا... و شما که صبر کردن، انار انار ...