رمان ایرانی

دخترم فریده می‌گوید: چرا اینقدر می‌نویسی، بابا؟ می‌گویم: تو چرا اینقدر نفس می‌کشی؟ می گوید: اگر نفس نکشم، می‌میرم! می‌گویم: من هم اگر ننویسم...

افراز
9789640451274
۱۳۸۹
۲۵۸ صفحه
۴۳۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرتضی فخری
دشت سوخته
دشت سوخته
حوریه
حوریه همه اهالی روستا جمال را مردی عارف و با ایمان می‌دانند. اما هیچ‌کس از گذشته او خبر ندارد. نمی‌دانند که او 15 سال است که توبه کرده و آدم دیگری شده است. جمال سال‌هاست که در جستجوی عشق گمشده دوران جوانی‌اش است، ولی زمانی او را پیدا می‌کند که ... .
لیلیا
لیلیا ... آن هنگام که افسانه پایان می‌یابد، ننه‌ام به اندازه تمام این کهنه سرزمین، آه کشیدن را آه می‌کشد... ـ آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه!!!... ... پس کی می‌آید آن اسب سپید، با آن سوار سپیدپوش بخت‌بلندی که بخت دوشیزگان به حسرت دچار این آب و خاک را به وجدی باستانی دچار می‌کند؟... بهتر است صبر کنی لیلیا... و شما که صبر کردن، انار انار ...
30 گاو (به همراه 8 رمان دیگر)
30 گاو (به همراه 8 رمان دیگر) خدایا. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ به سربلندی‌ات، سربلندم کن. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ آن گونه ماغ به گلویم بینداز، که گویی دارم، با تو حرف می‌زنم. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ و آن گونه به لرزه‌ام در بیاور، که گویی داری با من حرف می‌زنی. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ طوری رعشه به تار و پودم بینداز، که گویی می‌بینمت. و آن گونه آرامم ساز،‌ که انگار از تماشایم سیر نمی‌شوی. ...
مشاهده تمام رمان های مرتضی فخری
مجموعه‌ها