رمان ایرانی

شش سال بود که داشت زجر می‌کشید، خودش را شکنجه می‌کرد. هر شب مشت محکمی به روی خواسته‌های دلش که فریاد زنان خورشید را از او طلب می‌کرد می‌کوفت و صدایش در نمی‌آمد. برای اینکه نمی‌خواست شاهد بر هم شکستن باورها و غروب خورشیدش باشد و اکنون با ناباوری داور را می‌دید که از گرد راه نرسیده می‌خواهد رازی را آشکار نماید که او آنطور با مهارت سعی در نهان کردنش نموده است. اما طرلان مصمم بود که نگذارد داور به هدفش برسد.

درسا
9789646104204
۱۳۸۸
۳۳۶ صفحه
۲۸۴۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریده رهنما
فردا چکاوکی می‌خواند
فردا چکاوکی می‌خواند هر دو از دیدن هم یکه خوردند و هر دو حرکت قلب‌شان را که درون سینه به تلاطم افتاد، حس کردند. آرزوی قلبی‌شان در لحظه‌ای برآورده می‌شد که انتظارش را نداشتند زبان نگاه گویا بود و زبان بیان قاصر. با وجود این که هنوز خودشان به باور احساس‌شان به هم نرسیده بودند، قلب‌شان همراه با رگ و پی وجودشان، آن را باور ...
رودخانه بی‌بازگشت
رودخانه بی‌بازگشت
سپیده‌دم انتظار
سپیده‌دم انتظار گلین خاتون به بوته‌های گل سرخ در باغچه کوچک خانه چشم دوخت. چه آرزوهایی را درست زیر همین بوته‌ها چال کرده بود. اتاق‌ها پر از بوی نفس‌های جوانی‌اش بود. چه سال‌هایی که در همین خانه و در همین اتاق جوانی می‌کرد و شور و اشتیاق عشق، لبخند زندگی را بر روی لبانش می‌نشاند.
افسانه دل
افسانه دل
مرا دوباره بخوان
مرا دوباره بخوان احساس بی حسی و بی وزنی وجودم را فراگرفت. نه قلبم با تپش‌های تند صدایش می‌زد و نه شور و شوقی از خود نشان می‌داد . درخت نیمه عریان آرزوهایم آخرین تکان را به خود داد تا چند برگ زرد و خشک باقی مانده بر روی شاخه‌هایش نیز فرو ریزند و در بیداد زمان لگدمال شوند.
مشاهده تمام رمان های فریده رهنما
مجموعه‌ها