رمان خارجی

ماری

(Mary)

ماری رمان عاشقانه‌ای است که ولادیمیر ناباکوف به یاد وطن از دست رفته‌اش روسیه نوشت. موضوع رمان ماجرای سال‌های نوجوانی ناباکوف است. نویسنده در مقدمه شرح می‌دهد که صحنه‌هایی از رمان در عالم واقع اتفاق افتاده است و صحنه‌هایی نیز آفریده خیال نویسنده است. ناباکوف با انتشار ماری بود که به عنوان نویسنده‌ای مدرن و با قریحه معروف گردید.

عباس پژمان
هاشمی
9789649197579
۱۳۸۶
۲۰۸ صفحه
۲۴۰۳ مشاهده
۰ نقل قول
ولادیمیر ناباکوف
صفحه نویسنده ولادیمیر ناباکوف
۲۴ رمان ولادیمیر ولادیمیرویچ ناباکوف نویسنده رمان، داستان کوتاه، مترجم و منتقد چندزبانه روسی-آمریکایی بود. وی اولین شعرش را در سن ۱۵ سالگی نوشت و قبل از فارغ‌التحصیلی از مدرسه تنیشف، ۲ جلد کتاب شعر چاپ کرده بود. ناباکوف تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج گذراند و چند سال پس از تبعید اجباری در اروپا، در سال ۱۹۴۰ به آمریکا رفت و تا پایان عمر خود آنجا ماند. ناباکوف با انتشار رمان لولیتا به اوج شهرت رسید. ناباکوف این رمان را در سال ...
دیگر رمان‌های ولادیمیر ناباکوف
خنده در تاریکی
خنده در تاریکی «خنده در تاریکی» حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، اما شاید بتوان در صدر همه آن‌ها از داستان بی‌خردی انسان ناسپاس، پشت پا زدن به داشته‌های بی‌حد و حساب و سقوط اخلاق و معنویت فردی و اجتماعی سخن گفت. زبان چندلایه، پراستعاره و عمیق ناباکوف در این کتاب داستان جاودانه‌ای را خلق می‌کند که مخاطبین و خوانندگانش متعلق به دوره و ...
دفاع لوژین
دفاع لوژین چیزی که بیش‌تر متحیرش کرد این بود که از دوشنبه به بعد لوژین می‌شد. پدرش لوژین بزرگ، لوژین پا به سن گذاشته، که چند کتاب نوشته بود با لبخند از اتاق پسرش خارج شد، در حالی که دست‌هایش را به هم می‌مالید (که به روال هر شب آن‌ها را با کرم چرب کرده بود)، و با دمپایی‌های جیر، با آن ...
اختراع والس
اختراع والس
به دلقک‌ها نگاه کن
به دلقک‌ها نگاه کن مجموعه کتاب‌های روسی‌ام بعد از آن‌که تمام شده و امضا شده بودند دوباره به درون ذهنی که خلق‌شان کرده بود پرتاب می‌شدند. همه‌شان یا به دست خودم یا با نظارت خودم، با بازنگری‌های خودم، به تدریج ترجمه شدند. هم آن ترجمه‌های انگلیسی نهایی و هم نسخه‌های اصل تجدید شده حالا تقدیم تو بود. خوب بود. راحت بود.
ناتاشا
ناتاشا ناتاشا روی پله‌ها با همسایه‌اش، بارون وولف، ساکن آن طرف سرسرا برخورد کرد. کمابیش کاهلانه از پله‌های لخت چوبی بالا می‌رفت. دستش را با ملایمت روی نرده‌های پلکان می‌کشید و به نرمی از میان دندان‌ها سوت می‌زد. «با این عجله کجا می‌ری ناتاشا؟» «داروخانه، که نسخه پدر رو بپیچم. دکتر الان این‌جا بود. پدر بهتره.» «آه، این خبر خوبیه.»
مشاهده تمام رمان های ولادیمیر ناباکوف
مجموعه‌ها