قصههای پریان
پادشاه سالخورده گفت: ((میبینی، سرنوشت تو نیز درست مثل اینها خواهد بود. از این تصیمم منصرف شو. این وضع خیلی مرا اندوهگین کرده و خیلی به قلبم فشار میآورد.)) جان دست پادشاه را بوسید و گفت او فکر میکند همه چیز رو به راه خواهد شد، چون او خیلی به شاهزاده خانم زیبا علاقهمند است...
دخترک کبریتفروش و 53 داستان دیگر
ولی در کنج آن خانه، در سرمای صبح زود، دخترک همانجا نشسته بود، گونههایش گل انداخته بود و لبخند میزد، مرده بود، تا سر حد مرگ یخ زده بود، در آخرین شب سال کهنه. سپیده سال نو بر بالین جسد دخترکی طلوع کرد که با کبریتهایش آنجا نشسته بود و تقریبا تمام کبریتهای کیسهاش را روشن کرده بود...
پری دریایی کوچک و چند قصه دیگر
ملکه برفها و چند قصه دیگر
ولی در کنج آن خانه، در سرمای صبح زود، دخترک همانجا نشسته بود، گونههایش گل انداخته بود و لبخند میزد، مرده بود، تا سر حد مرگ یخ زده بود، در آخرین شب سال کهنه. سپیده سال نو بر بالین جسد دخترکی طلوع کرد که با کبریتهایش آنجا نشسته بود و تقریبا تمام کبریتهای کیسهاش را روشن کرده بود...
44 قصه از هانس کریستین آندرسن
توک در این خواب هم خواب دیگری دید، یعنی آنچه را که دوست داشت خواب دید. خواهر کوچکش، گوستاو، که چشمان آبی و موهای مجعدی داشت، ناگهان به صورت دختری جوان و زیبا در آمد. او بدون آنکه بال و پری داشته باشد پرواز میکرد. آنها بر روی جنگلهای سبز و دریاچه آبی شهر زولند پرواز کردند.