۷۶ رمان
آنتون پاولوویچ چِخوف داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است. هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود به جا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایش نامه نویس میدانند. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.
چخوف نخستین مجموعه داستاناش را دو سال پس از ...
اتاق شماره 6 و چند داستان دیگر
تقریبا 12 تا 15 سال پیش در یکی از بزرگترین خیابانهای شهر، کارمندی به نام گروموف، که مردی موقر و متمول بود، در خانواده شخصی خود سکونت داشتند. گروموف دارای 2 پسر بود که سرگی و ایوان نام داشتند. سرگی، هنگامی که در کلاس چهارم دبیرستان تحصیل میکرد، از بیماری سل درگذشت. گویی این مرگ آغاز یک سلسله بدبختیها به ...
خرس خواستگاری تاتیانا رپینا
اسمیرنف: فکر کردهاید چون یک موجود لطیف هستید حق توهین کردن دارید؟ بدون اینکه کسی حقتان را کف دستتان بگذارد؟ بله؟ من شما را به دوئل دعوت میکنم.
لوکا: ای خدای بزرگ! مادر مقدس! آب!
اسمیرنف: بله، دوئل میکنیم!
پوپووا: فکر کردهاید از مشتهای قوی و گردن کلفتتان میترسم؟ بله، شما یک غول هستید!
20 اثر از چخوف
آنتوان پاولوویچ چخوف، داستاننویس و نمایشنامهنویس روس است. هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود، بیش از 700 اثر ادبی آفرید.
چخوف در نیمه سال 1880 تحصیلات پزشکی خود را در دانشگاه مسکو آغاز کرد و در همین سال نخستین مطلب وی چاپ شد. این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف میشمارند.
او را ...
داستان زنان (داستانهای برگزیده)
دوستتان دارم. شما همه چیز من هستید ـ عمر من، خوشبختی من!... از چنین اعترافی پوزش میخواهم، اما چه کنم که بیش از این نمیتوانم خاموش بمانم. از شما عشق متقابل نمیخواهم بلکه طلب ترحم میکنم. امشب، ساعت هشت به زیر آلاچیق کهنه بیایید. نامهام را امضا نمیکنم چرا که معتقدم کاری است بیفایده. اما از من ناشناس نترسید. ...
دشمنان
«عمر یک انسان از هر اندوه شخصی گرانبهاتر است. من از شما تمنا دارم که شجاعت و شهامت به خرج بدهید، به نام انسانیت این تمنا را از شما میکنم.»
کریلوف رنجیده گفت:
«انسانیت از هر دو سو باید باشد، به نام همان انسانیت از شما خواهش میکنم که مرا با خود نبرید. خدایا، چه فکر عجیبی! من به زور سرپا ایستادهام، ...