تیمورخان پا به زمین کوبید. "من آدمش کردم ... زنی که توخونه بابای گور به گوریش نمیدونست اسب چند تا دست داره چندتا پا، حالا واسه من... " بعد یه مشت به سینهاش کوبید. " من آدمش کردم ...من !" وقتی همه جا سیاه شد، صدای کف زدن آدم ها توی گوشم بود. اسبهایی را میدیدم که شیهه میکشند و چهار نعل میتاختند اما به خاک سمهایم نمیرسیدند...