اما نمیتوانستم سر برنگردانم تا نبینم پست سرم چیست. آرام برگشتم. فقط قسمتهایی از اشیا اتاق را میشد ببینم که امکان داشت در آینه منعکس شده باشند. فقط یک آباژور، کمی از تابلو و چراغ سقف... همه تصاویری مجازی و غیرواقعی و ناقص. واقعیتی آنقدر عجیب که جز دیوانگی اسم دیگری نمیشد رویش گذاشت. کمی دورتر هم تاریکی ایستاده بود. تهدید کننده و خطرناک.