این کتاب یک رمان و حکایتی عاشقانه از تردیدها و اوهام دخترانی دانشجو در خوابگاهی دانشجویی است. دخترانی که میخواهند بدانند نامههای مرموز و ترسآور از کجا به دستشان میرسد.
۵ رمان
امیری در رشته مهندسی کشاورزی فارغالتحصیل شد، اما هرگز در رشته تحصیلی خود فعالیت نکرد. او داستاننویسی را از سال ۱۳۷۴ و پس از آشنایی با غزاله علیزاده آغاز کرد. اولین داستانش به نام «هیچ» در مجله ادبی کلک چاپ شد.
او در نقاشی، مجسمهسازی، داوری مسابقات پرش با اسب و چوگان نیر تجربیاتی داشت.
عشق روی چاکرای دوم
اما نمیتوانستم سر برنگردانم تا نبینم پست سرم چیست. آرام برگشتم. فقط قسمتهایی از اشیا اتاق را میشد ببینم که امکان داشت در آینه منعکس شده باشند. فقط یک آباژور، کمی از تابلو و چراغ سقف... همه تصاویری مجازی و غیرواقعی و ناقص. واقعیتی آنقدر عجیب که جز دیوانگی اسم دیگری نمیشد رویش گذاشت. کمی دورتر هم تاریکی ایستاده بود. ...
بعد دیگر نمیتوان خوابید
در آخرین خوابی که از او دیدم کتابی را که بعد از مرگ نوشته بود میخواندم. به سرعت ورق میزدم، صحنهها را درست میفهیدم و همهچیز طبیعی بود. دوست داشتم باز هم بخوانم. اما به محض بیدار شدن حتا یک کلمه از آنچه خوانده بودم در یادم نماند چون انگار از جنسی که میشناختم نبود. کتابی که مردگان بنویسند اینطور ...
هولا هولا
تیمورخان پا به زمین کوبید. "من آدمش کردم ... زنی که توخونه بابای گور به گوریش نمیدونست اسب چند تا دست داره چندتا پا، حالا واسه من... "
بعد یه مشت به سینهاش کوبید. " من آدمش کردم ...من !"
وقتی همه جا سیاه شد، صدای کف زدن آدم ها توی گوشم بود. اسبهایی را میدیدم که شیهه میکشند و چهار نعل ...
مردهها در راهاند
نریمان به عکس سیاه و سفید دختری جوان خیره شد؛ ابروهای پیوسته کمانی، چشمهای بادامی درشت، پیراهن سفید، موهای تابدار تا کمر... به نظرش آشنا میآمد اما به یاد نمیآورد او را کجا دیده است.
مهوش گفت افسون موجوداتی را میدید که دیگران نمیدیدند: «دیوونهها دیو میبیننن و مجنونها جن.» چشمک زد: «شاهبانو میگه بلبل هفتتا بچه میآره، یکی بلبل ...