خانه اربابی پایین ده بود. از عمرش سالها میگذشت. زمانی خانهای زیبا و دلگشا به حساب میآمد. خانهای که شاهد رفت و آمدها و مهمانیهای زیادی بود. اما حالا رو به خرابی گذاشته بود. همه چیزش داشت از بین میرفت...
۱۵ رمان
محمدرضا بایرامی متولد 1344 است. تا به حال سیزده كتاب داستان، كه دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده میشود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است كه بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانوادهاش روستا را ترك میكنند و به تهران میآیند. ...
باد و کاه
تنگ غروبی باد شدیدتر شد. برگهای خشکیده درختها را کند. خارهای پای تپه سرخ را از جا درآورد و غلتاند. گاههای مانده بر کوچهها را لوله کرد. به هوا برد و دوباره به سر و روی ده پاشید. بارانی زرد، شروع کرد به باریدن.
3 گانهای برای یگانه
اتاق تاریک بود، علی سر جایش غلتید و رو کرد به پنجره. بیرون هم تاریک بود. بلند شد. کورمال کورمال کلید برق را زد. اتاق روشن شد. محمود آرام خوابیده بود اما شوق بازگشت به ده، نگذاشته بود علی راحت بخوابد. با این که تمام روز را کار کرده بود، و تمام شب را درس خوانده بود، باز هم خستگی ...
کوه مرا صدا زد
بازهم تودهای از برف، پایین میغلتید و به دیواره سرخ و سیاه پرتگاه میخورد و مثل آبی که از بلندی بریزد، از هم باز میشود و پاش پاش میشود و بعد. صدایی میآید و انگار چیزی میغرد و یا سنگی قل میخورد و میبینم که دیگر نزدیک است دیوانه بشوم. عمو اسحق کجایی؟ ...عمــ ... م...واسحاااق!کجایی؟ کجاااایی؟
صدا در صدا میپیچید ...
7 روز آخر
گلولهای نزدیک گله گوسفندها به زمین مینشیند. گله، وحشتزده پراکنده میشود. هر کدام از گوسفندها در سویی پا به فرار میگذارند...
مردگان باغ سبز
همه مشغول کاری هستند که تکراری است. یعنی یک بار ـ در سالهای دور یا نزدیک ـ انجام شده، اما شاید خوب انجام نشده و برای همین دوباره باید انجامش داد. یعنی باید باز هم مردهها را برگرداند به سر جاهاشان، یعنی به قبرهای خیسشان که ـ بینظم و ترتیب و بی آن که به فکر مردم باشند ـ از ...