هنوز هم دود بود که به هوا میرفت و گرد و غبار بود که همه جا را پوشانده بود. اما دیگر نه بوی سوختگی میآمد، نه صدای شنی تانکها، نه انفجار خمپارهها و توپها و نه جیغهای کشیده یا فحشهای آب نکشیده یا فریادهای نیمهکاره خفه در گلو، یا .....
۱۵ رمان
محمدرضا بایرامی متولد 1344 است. تا به حال سیزده كتاب داستان، كه دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده میشود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است كه بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانوادهاش روستا را ترك میكنند و به تهران میآیند. ...
سنگ سلام
چهار نفر بودند، غروب یک روز تعطیل و بارانی، راه افتادند تا برسند به امامزادهای که در آن، مراسم برگزار میشد و همه، از روستاهای دور و نزدیک میآمدند به تماشا و عزاداری. راه افتادند، اما هرگز نرسیدند، با اینکه میگویند دنیا کوچک است و آدمها، دست بر قضا و در این فضا، زیاد به هم میرسند، هیچ یک از ...
پل معلق
دشت شقایقها
چهارشنبه 31 تیر 66
ماه تیر نیز گذشت. این، اولین بار است که ماهی، بر من اینسان میگذرد. ماه تیر گذشت؛ ولی آیا سال تیر نیز خواهد گذشت؟ آیا سالهای تیر نیز خواهند گذشت؟
عقابهای تپه 60
بعد، صدای رگبار است و پوکههایی که از اسلحه حبیب بیرون میپرند و میخورند به سر و صورتم. بعد، سیاهیها هستند که جیغکشان، پا میگذارند به فرار...
کوه مرا صدا زد
بازهم تودهای از برف، پایین میغلتید و به دیواره سرخ و سیاه پرتگاه میخورد و مثل آبی که از بلندی بریزد، از هم باز میشود و پاش پاش میشود و بعد. صدایی میآید و انگار چیزی میغرد و یا سنگی قل میخورد و میبینم که دیگر نزدیک است دیوانه بشوم. عمو اسحق کجایی؟ ...عمــ ... م...واسحاااق!کجایی؟ کجاااایی؟
صدا در صدا میپیچید ...