رمان ایرانی

همسفران

حمید فانوس را سر دست گرفت. محوطه روشن‌تر شد. قلیچ با ناباوری، اول سلطان و بعد دیگران را نگاه کرد. هیچ کس چیزی نمی‌گفت. آیا واقعا می‌خواستند رهاش کنند؟ با احتیاط از جا بلند شد. لنگ‌لنگان راه افتاد و بعد رو به اعماق دره، شروع کرده به دویدن. از حلقه نورانی بیرون رفت و در دل سیاهی شب گم شد.

9789643375157
۱۳۸۸
۴۲۸ صفحه
۶۲۸ مشاهده
۰ نقل قول
محمدرضا بایرامی
صفحه نویسنده محمدرضا بایرامی
۱۵ رمان محمدرضا بایرامی متولد 1344 است. تا به حال سیزده كتاب داستان، كه دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده می‌شود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است كه بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانواده‌اش روستا را ترك می‌كنند و به تهران می‌آیند. ...
دیگر رمان‌های محمدرضا بایرامی
دشت شقایق‌ها
دشت شقایق‌ها چهارشنبه 31 تیر 66 ماه تیر نیز گذشت. این، اولین بار است که ماهی، بر من این‌سان می‌گذرد. ماه تیر گذشت؛ ولی آیا سال تیر نیز خواهد گذشت؟ آیا سال‌های تیر نیز خواهند گذشت؟
سایه ملخ
سایه ملخ بابا گفت: از همان اول می‌دانستم بلایی در راه است. از همان روزی که ملخ‌ها حمله کردند سایه مرگ همه جا دیده می‌شد. عمو ادریس گفت: بگو سایه ملخ.
باد و کاه
باد و کاه تنگ غروبی باد شدیدتر شد. برگ‌های خشکیده درخت‌ها را کند. خارهای پای تپه سرخ را از جا درآورد و غلتاند. گاه‌های مانده بر کوچه‌ها را لوله کرد. به هوا برد و دوباره به سر و روی ده پاشید. بارانی زرد، شروع کرد به باریدن.
7 روز آخر
7 روز آخر گلوله‌ای نزدیک گله گوسفندها به زمین می‌نشیند. گله، وحشت‌زده پراکنده می‌شود. هر کدام از گوسفندها در سویی پا به فرار می‌گذارند...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا بایرامی
مجموعه‌ها