صدای سقوط
داستان صدای سقوط گوشههایی از زندگی مردی است آمریکایی که از جبهههای جنگ دوم به کشورش بازگشته، اما پس از بازگشت متوجه میشود که کشورش از وی به عنوان قهرمان یاد نمیکند. علاوه بر آن، خود نیز به مرور متوجه میشود که جنگ پدیدهای ناصواب و زشت است. آرزو میکند ای کاش هرگز به جبههها نمیرفت و دست خود را ...
مکس
نزدیک رصدخانه مثل قبرستان ساکت است. نزدیک دیواری فرو ریخته فاحشهای تنها با بیقراری ایستاده و آنقدر بیحال است که علامت هم نمیدهد. جلوی پایش تودهای آشغال پخش و پلا شده ـ برگهای مرده، روزنامههای کهنه، قوطی حلبی، خار و خاشاک، تهسیگار. به نظر میرسد آماده است همانجا، وسط آن آشغالها، ولو شود و غزل را بخواند.
لبخند در پای نردبام
شیطان در بهشت
حقا که مصائب موریکان بیشمار بود. مثل ایوب از هر سو بلا میدید. میشود گفت فاقد ایمان ایوب بود ولی معذلک استقامت شایانی نشان میداد. شایانتر از همه اینکه مصائبش بیپایه بود. به جان میکوشید که از رو نرود، به ندرت اظهار عجز میکرد، لااقل در حضور من که نمیکرد، اما وقتی که اشک عنان اختیارش را میربود، نمیتوانستم تحمل ...