و فقط خاطرههاست 1 (2 جلدی)
در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
دلافروز (آنکه بر دل آتش میزند)
با چند قدم سریع خودم رو به والر رسوندم و دستام رو بیاختیار روی حرارتی گرفتم که از کتری برمیخاست. بعد از گرم شدن دستام اونا رو به بینی و دهنم چسبوندم تا گرمشون کنم. اینطوری لرزیدنم کمتر معلوم میشد. به خصوص لب و دهنم به شدت میجنبید و از حرکت اونا دندونام به هم میخورد. این در حالی بود ...
عشق و عطش
احساساتی عمیق و سر به طغیانی در من بنای جوشیدن گذاشت.مطمئن بودم پس از سالها سرما و برودت در کنج قلبم احساس گرما و حرارت میکنم. خون گرمی بدنم را داغ میکرد، آنچنان که در عطش حس مرموزی میسوختم. به چشمانش زل زدم. دریای عظیمی از عشق و محبت در چشمانش به طوفان افتاده و تا ساحل نگاهم پیش میآمد. ...
و فقط خاطرههاست 2 (2 جلدی)
در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.