دلافروز (آنکه بر دل آتش میزند)
با چند قدم سریع خودم رو به والر رسوندم و دستام رو بیاختیار روی حرارتی گرفتم که از کتری برمیخاست. بعد از گرم شدن دستام اونا رو به بینی و دهنم چسبوندم تا گرمشون کنم. اینطوری لرزیدنم کمتر معلوم میشد. به خصوص لب و دهنم به شدت میجنبید و از حرکت اونا دندونام به هم میخورد. این در حالی بود ...
بخت طوبی
به جز مهر به جز عشق
اگه عشق آتش میزد و میسوزاند و درد و اشک و آه و اسف و بیقراری داشت. اگر جانش را به لب میرساند بیحوصله و بیتاب و کلافهاش میکرد. مهر چون دارویی آرامبخش ساکتش میکرد. درونش را خنک و هوایی را که به سینه میکشید فرحبخش و پر از لذت میکرد.
عشق و عطش
احساساتی عمیق و سر به طغیانی در من بنای جوشیدن گذاشت.مطمئن بودم پس از سالها سرما و برودت در کنج قلبم احساس گرما و حرارت میکنم. خون گرمی بدنم را داغ میکرد، آنچنان که در عطش حس مرموزی میسوختم. به چشمانش زل زدم. دریای عظیمی از عشق و محبت در چشمانش به طوفان افتاده و تا ساحل نگاهم پیش میآمد. ...