ناگهان چون پلنگی خشمناک راه افتاد. اتفاقا این آقای معلم لهجه غلیظ شیرازی داشت و اصرار داشت که خیلی خیلی عامیانه صحبت کند. همینطور که پیش میآمد با لهجه خاصش گفت:
‹‹بهبه نرهخر. مثل قوالها صورتک زدی؟ مگه اینجا دسته هفت صندوقی آوردن؟››
دوران طلایی دلشکستگی
بعد از رفتن او، شهری که در آن زندگی میکردیم صاف شد، مثل کف دست. صدا با خود آواز آورده: آواز راننده کامیونی که پنج مایل از شرق راه آمده بود. چیزی نمیتوانست نوحه او را ببرد. یک راه طولانی فلاکت اینجا و آنجا در حالی که غبار جاده را میرفت. او هم به خانه آمده بود به کمد لباسی ...
شوکران شیرین
شما فکر میکنید من نمیتوانم حرفهای صد تا یک غاز فلاسفه بزرگ جامعه بشری را تکرار کنم یا مثل سیاستمداران عظیمالشان بیانیههای ترسآور و منجر به مرگ صادر کنم. فکر میکنید من بلد نیستم قیافه جدی بگیرم و عینک دسته مشکی روی بینیام بنشانم و مباحث مهمی در نسبت فیزیک و فلسفه اضافه کنم. برای من این کارها مثل آب ...
معجزه اشتیاق 1
این دفتر به قصد آن سامان گرفته است که گوشههایی از ادبیات داستانی قرن بیستم کشورهای آلمانی زبان را به خواننده ایرانی عرضه کند. نگارنده این سطور خوب میداند که معرفی سیر و سلوک داستاننویسی در کشورهای آلمانی زبان نه در حد بضاعت اوست، و نه در دفتری با این اندازه شدنی. از این رو اگر این مجموعه بتواند بر ...
نشان لیاقت عشق
... میگویند که این انعکاس کوه است،
ولی در حقیقت انعکاس زندگی است.
هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عینا به تو جواب میدهد.
داستانهای این مجموعه، از نویسندگان ناشناس انتخاب و گردآوری شده است؛ شاید آنها نیز با باقی نگذاشتن نامشان قصد داشتهاند که توجه و نگاه ما را صرفا به متن معطوف و گسترش بخشند. این کتاب مجموعه داستانهای ...