شکی نبود که جیمی این نقاشی را یک روز بدون اینکه او متوجه باشد، در باغ دانشگاه از او کشیده است. شهرزاد نگاهی به گیس بافته شدهاش که روی شانهاش افتاده بود، انداخت و آن را با تصویر نقاشی شدهاش مقایسه کرد. به خاطر این شیطنت جیمی بی اختیار لبخند زد.
مثل دریا مثل موج
ارژنگ پشت یکی از کارگاهها به زمین نشست، درخت نارون بلندی تکیه داد و به فکر فرو رفت. سعی داشت اطلاعات جدیدی را که به دست آورده بود یکبار دیگر در ذهنش مرور کند تا چیزی را فراموش نکند، ولی بی اختیار ذهنش مشغول نوشین میشد و نمیتوانست روی موضوعات دیگر تمرکز کند. یک لحظه چشمانش را بست و قیافه ...
اوج آسمان
در تمام طول آن روز سیما از برخورد با امید فرار میکرد. روزی که از خانه او بیرون رفته بود، طوری از او متنفر بود که حس میکرد حتی یک لحظه هم نمیخواهد او را ببیند اما امروز دوباره این باورش در هم شکسته بود، دوباره نگاه مهربان امید وجودش را درهم ریخته بود اما دیگر هیچ اعتمادی نسبت به ...
شب ستاره
خدا میداند این صورت خندان چقدر دلم را به تب و تاب میانداخت و پرپر میزدم که با او بروم ولی به زور به این کشش درونی غلبه کردم و گفتم:
ـ ببخشید ولی من نمیتونم بیام. اصلا من از کجا به شما اعتماد کنم و پاشم باهاتون بیام وسط کوه و دشت، اون هم نصفه شب؟
ـ از همون جایی که ...
1 قطره زندگی 2 (2 جلدی)
کمی دیر شده بود شب زودرس پاییزی آغاز شده و هوا چنان تاریک بود که انگار ساعتها از غروب آفتاب گذشته ولی تازه ساعت 6 بعداز ظهر بود. من و سمانه با قدمهایی بلند و سریع در حال حرکت بودیم و در عین حال زبانمان نیز از حرکت باز نمیایستاد. وقتی به بچهها نزدیک شدیم بهزاد میان از میان جمع ...