رمان ایرانی

تهران کوچه اشباح

کیف سیاه‌رنگ را گذاشت روی زانویم. بعی بی آنکه نگاهم کند، گفت اتفاق وحشتناکی برایش افتاده است. گفت همه‌اش توی همین کیف است و از ماشین پیاده شد. هنوز در را نبسته بود که سرم را خم کردم و گفتم: می‌تونم اسم تونو بپرسم؟ سرش را خم کرد و خیلی آهسته گفت: دراکولا.

افق
9789643695149
۱۳۹۰
۱۲۰ صفحه
۲۶۳۶ مشاهده
۰ نقل قول
سیامک گل‌شیری
صفحه نویسنده سیامک گل‌شیری
۲۳ رمان سیامک گلشیری در بیست‌ودوم مردادماه سال ۱۳۴۷ در اصفهان متولد شد. تحصیلاتش را تا سطح کارشناسی ارشد زبان و ادبیات آلمانی ادامه داده. فعالیت ادبی‌اش را به طور جدی از سال ۱۳۷۱ آغاز کرد.
سیامک، پسر احمد گلشیری، مترجم و برادرزاده هوشنگ گلشیری، داستان‌نویس فقید است.
دیگر رمان‌های سیامک گل‌شیری
اسب پرنده و چند داستان دیگر (زیباترین داستان‌های 1001 شب 3)
اسب پرنده و چند داستان دیگر (زیباترین داستان‌های 1001 شب 3) ملکه زیر لب چیزی گفت و دست‌هایش را از هم باز کرد. ناگهان قامتش به اندازه‌ی کوهی بلند شد، دست‌هایش به بال‌های سیاه بزرگی تبدیل شدند و سرش به شکل اژدهایی درآمد. بدرباسم بی‌درنگ برگشت و شروع کرد به دویدن. از شهر خارج شد. داشت با تمام قدرت در بیابان می‌دوید که احساس کرد صدای بال‌های اژدها را می‌شنود. چند ...
ملکه مارها و چند داستان دیگر (زیباترین داستان‌های 1001 شب 2)
ملکه مارها و چند داستان دیگر (زیباترین داستان‌های 1001 شب 2) خیلی از بازرگانان در میان جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچ‌کدام راضی نشد. دست آخر صاحب کنیز رو کرد به دختر و گفت:«پس خودت یکی را انتخاب کن. به این جمع نگاه کن و خودت یکی را از میان آن‌ها انتخاب کن تا تو را به او بفروشم.» کنیز به دقت به چهره آدم‌هایی که دور تا ...
خفاش شب
خفاش شب راه افتاد طرف عقب ماشین. چشمش به زن لاغراندام افتاد که در طرف خودش را باز کرده بود. شنید که داشتند با هم حرف می‌زدند. در صندوق عقب را باز کرد. کف‌پوش سیاه رنگ را بالا زد. دستش را برد زیر آن و کنار تایر زاپاس را دست کشید. دستش به جسم سردی خورد. انگشت‌ها را خیلی آهسته از تیغه ...
شب طولانی
شب طولانی
میدان ونک 11 و 5 دقیقه
میدان ونک 11 و 5 دقیقه «یک چیزی توی ذهنم است که رهایم نمی کند، یک چیزی که مثل خوره افتاده به جانم، تصویر محو آدمی که ایستاده کنار خیابانی جایی که معلوم نیست کجاست. گاهی البته یک چیزهایی می بینم، چهره ای که فقط ته ریشش پیداست با کیف سیاهی که گرفته دستش، اما بقیه اش معلوم نیست. می دانم که بالاخره باید یک جوری ...
مشاهده تمام رمان های سیامک گل‌شیری
مجموعه‌ها