راه افتاد طرف عقب ماشین. چشمش به زن لاغراندام افتاد که در طرف خودش را باز کرده بود. شنید که داشتند با هم حرف میزدند. در صندوق عقب را باز کرد. کفپوش سیاه رنگ را بالا زد. دستش را برد زیر آن و کنار تایر زاپاس را دست کشید. دستش به جسم سردی خورد. انگشتها را خیلی آهسته از تیغه پهن پایین آورد و دسته چوبی را گرفت. آن را خیلی آهسته بیرون کشید و برد زیر کاپشنش. به راست خم شد و چشمش به پاهای زن لاغراندام افتاد که از ماشین بیرون بود. به کفشهای پاشنه بلند سیاهش نگاه کرد. میشنید که با هم حرف میزنند. از پشت صندوق بیرون آمد و راه افتاب به طرف عقب. دسته چاقو را زیر کاپشنش محکم توی دستش نگه داشته بود. کنار در که رسید، زن لاغراندام سرش را بالا کرد و با مرد چشم توی چشم شد.