زمانی که فرشته وارد زندگیمان شد، با خود اندیشیدم که دیوی وارد حریم ما شده، اما با گذشت زمان متوجه آن شدم که فرشته واقعا فرشته است. الان که به گذشته نگاه میکنم زندگیم سرتاسر، دستخوش حوادث بوده است. چرا روزگار چنین سر ناسازگاری با من داشته است.
پارسا
کمکم نوای آهنگ، محیط را گرم کرد. اغلب پدر و مادرها نشستند و جوانها کمکم جفت رقصشان را پیدا کرده و رقص شروع شد. شهره که از اول شب خودش را به پارسا چسبانده بود، دست او را گرفت و جزو اولین زوج رقصنده بودند. پارسا ظاهرا با شهره بود ولی همهی حواسش با نگرانی به سمت رویا بود، از ...
غریبه آشنا
راست میگفت؟ یعنی ایلیا داره ازدواج میکنه؟ اونم به همین سادگی؟ پس کجا رفت آن همه اشتیاق و علاقه؟ کجاست آن حرفها و آینده قشنگ؟ چطور میتونه از من و بچهای که آنقدر در حفظش اصرار کرده بود بگذرد و اجازه دهد هرچه که لایق خودشان بود به من بگویند؟ آیا حق من این بود؟ من که آویزانش نشده بودم، ...
غروب دل
من هنوز نمیدانم که وابستگی آدمها، و حتی دلبستگیهایشان به کدامین دلیل شکل میگیرد و ریشه میدواند. اگر در یک لحظه تمام مناسبات خونی یک نفر زیر سوال برود آیا از دوست داشتنهای او کاسته میگردد؟
این یک دوراهی است و میخواهم خود را متقاعد سازم که در احساس من هیچ تغییری رخ نمیدهد حتی اگر بدانم که تو دیگر آن ...
مرهم
شاید انتخاب شخص، زمان و مکان در عشق و گرفتار شدن به درد عاشقی به انتخاب خودم نبوده و نباشد- که نیست اما لااقل میتوانم مراقب باشم تا در رابطه عاشقانه، بازیچه کسی نگردم و عشق را تا بدانجا محترم و عزیز بشمارم که حرمت و شخصیتام در آن رابطه حفظ شود. نه وسعت آسمان و نه گستره زمین برای ...