زمانی که فرشته وارد زندگیمان شد، با خود اندیشیدم که دیوی وارد حریم ما شده، اما با گذشت زمان متوجه آن شدم که فرشته واقعا فرشته است. الان که به گذشته نگاه میکنم زندگیم سرتاسر، دستخوش حوادث بوده است. چرا روزگار چنین سر ناسازگاری با من داشته است.
شب آفتابی
اگر چه امروز با روزهایی که من جوان بودم تفاوتی پیدا کرده به اندازه قرنها ولی سرگذشت آدمها و عشق و حتی نفرتشان همیشه تکرار مکررات است. این روایتها دیگر مادر و دختر نمیشناسد مثل اینکه هر کس آینه دیگری است و هر دختری میتواند از فصه ناگفته مادرش بیاموزد. زندگی پر است از نتاقضها و ناشناختهها درست مثل وجود ...
ساحل آرامش
روی اولین صندلی نشست و به فرش خیره شد. حال زاری داشت. برادری که از هرزگی خواهرش شنیده. یعنی یک فاجعه اسفبار. ناگهان فریادی بلند کشید. یاعلی. و با دو دست سرش را گرفت. دوباره صدای گریه بلند مامان برخواست و بهنوش با گریه از آشپزخانه بیرون آمد و با لیوان آب به بهزاد نزدیک شد.
ـ بهزاد جان. خودت را ...
کوچه
وقتی تو آمدی شبیه به آدمهای بیپشت و پناهی بودم که با کوچکترین نسیمی آماده شکستن هستند. اگرچه هیچگاه نخواستی تا سخنی از عشق بر زبان آوری اما یک حس، شاید حسی زنانه به من از نگاه و حمایتهایت میفهماند که این غرور شاید ناخواسته دیواری است میان قلب و زبان تو. حتی امروز که یک حادثه تو را تا ...
همدم خاطرهها
یک بند سیگار کشیدنهاش، شبها دیر اومدنهاش، ریخت و پاشهاش، دختر بازیها و بیقید بودن به وضع خانواده و تازه ضعیف شدن هیکلش و گاهی حالت غیرطبیعی و حرکاتش که داد میزد یه کوفت و زهرماری هم مصرف میکنه، امان فکریم رو بریده بود.
غروب دل
من هنوز نمیدانم که وابستگی آدمها، و حتی دلبستگیهایشان به کدامین دلیل شکل میگیرد و ریشه میدواند. اگر در یک لحظه تمام مناسبات خونی یک نفر زیر سوال برود آیا از دوست داشتنهای او کاسته میگردد؟
این یک دوراهی است و میخواهم خود را متقاعد سازم که در احساس من هیچ تغییری رخ نمیدهد حتی اگر بدانم که تو دیگر آن ...