رمان ایرانی

ساحل آرامش

روی اولین صندلی نشست و به فرش خیره شد. حال زاری داشت. برادری که از هرزگی خواهرش شنیده. یعنی یک فاجعه اسف‌بار. ناگهان فریادی بلند کشید. یاعلی. و با دو دست سرش را گرفت. دوباره صدای گریه بلند مامان برخواست و بهنوش با گریه از آشپزخانه بیرون آمد و با لیوان آب به بهزاد نزدیک شد. ـ بهزاد جان. خودت را عذاب نده. ایشاالله که چیزی نشده. صدای بلند بهزاد در کل ساختمان پیچید و تنم را لرزاند. ـ بنفشه حالم ازت به هم می‌خوره. تو از لطف خانواده‌ات سوء استفاده کردی.

علی
9789647543743
۱۳۹۰
۵۲۰ صفحه
۲۰۸۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های منیر مهریزی‌مقدم
پارسا
پارسا کم‌کم نوای آهنگ، محیط را گرم کرد. اغلب پدر و مادرها نشستند و جوان‌ها کم‌کم جفت رقص‌شان را پیدا کرده و رقص شروع شد. شهره که از اول شب خودش را به پارسا چسبانده بود، دست او را گرفت و جزو اولین زوج رقصنده بودند. پارسا ظاهرا با شهره بود ولی همه‌ی حواسش با نگرانی به سمت رویا بود، از ...
انعکاس
انعکاس همانند کوهستان، محکم و استوار زندگی همان حکم را دارد: به تو چیزی را پس می‌دهد که از تو گرفته است... همچون انعکاس صدای ما در میان کوه‌ها و این یک اتفاق نیست همه این‌ها، تمام و کمال و بدون کم و کاست بازگشت وجود ما هستند. اگر قبول می‌کردم که شنیدن حقیقت تلخ اگرچه آزاردهنده، بهتر بود از دروغی که ...
هم‌راز
هم‌راز زمانی که فرشته وارد زندگی‌مان شد، با خود اندیشیدم که دیوی وارد حریم ما شده، اما با گذشت زمان متوجه آن شدم که فرشته واقعا فرشته است. الان که به گذشته نگاه می‌کنم زندگیم سرتاسر، دستخوش حوادث بوده است. چرا روزگار چنین سر ناسازگاری با من داشته است.
کوچه
کوچه وقتی تو آمدی شبیه به آدم‌های بی‌پشت و پناهی بودم که با کوچک‌ترین نسیمی آماده شکستن هستند. اگرچه هیچ‌گاه نخواستی تا سخنی از عشق بر زبان آوری اما یک حس، شاید حسی زنانه به من از نگاه و حمایت‌هایت می‌فهماند که این غرور شاید ناخواسته دیواری است میان قلب و زبان تو. حتی امروز که یک حادثه تو را تا ...
مشاهده تمام رمان های منیر مهریزی‌مقدم
مجموعه‌ها