یادداشتهای آدم پرمدعا
خطری که آدم پرمدعا را تهدید میکند این است که اگر حجم «ادعا» را از او کم کنیم جز طرحی از پوست چروکیده باقی نخواهد ماند.
عین حب نبات
پیش از اختراع تلویزیون ما اینقدر در محاصره جنازههای جهانی و اجساد تاریخی نبودهایم. شاید آزار طلبی عمومی، ما را صاحب رسانهای کرده، که صبحانهمان را ضمن درگیری با جنگ و زلزله و سیل کوفت میکنیم، ناهار را در هجوم توطئههای کثیف جهانخوران و دسائس جنایتکاران ناشناخته میلمبانیم و شام را صرف میکنیم طوری که تا زانو در خون کودکان ...
از قلعه تا سرحد
چکاوک روی نزدیکترین شاخه گردو نشسته بود. هویی زد. آقا دستی تکان داد. پرنده نپرید.
پرسیدم:چکاوک است؟
آقا گفت: چه میدانم
چکاوک دوباره هویی زد، یقین کردم چکاوک است که میگفتند فال بد میزند.
گفتم اگر چکاوک نیست ، پس چه مرغیست؟
چه میدانم، حوصله داری پسر؟
آقا روزنامه میخواند، چکاوک هو میزد،من گرسنه بودم، باغ داغ بود.
صدای موتور آمد، جیپ بود ، ایستاد.
شعر 26
پیش از آن که رفته باشم از دست.
بگذار دستهایت را دست خود بدانم.
دشتها و جنگل و کوه و دریایت را.
تن من کن.
پیش از آن که مرگ در ربایدم سرد.
در ایوانم پدیدار شو.