علی گفت: ((یه نفر که شنا بلده، خودش هم بخواهد، غرق نمیشه.)) محمود گفت: ((کی گفته...)) مینا زمزمه کرد: ((این آخریها چقدر پوستش خراب شده بود!)) بعد انگار چیزی یادش آمده باشد، گفت: ((راستی سگشو کسی دیده؟ اسمش چی بود؟)) محمد گفت: ((فیدل.)) کسی ندیده بود. مینا رو به محمود گفت: ((یادته گفت اگه از اول میدونستم سگ چه جور حیوونیه اصلا شوهر نمیکردم.))